زؤدلغتنامه دهخدازؤد. [ زُءْ / زُءُ ] (ع اِمص ) ترس . فزع . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ) (ناظم الاطباء). ترسانیده شدن . (آنندراج ) : یضحی اذ العیس ادرکنا نکایتها
شاه بلوطلغتنامه دهخداشاه بلوط. [ب َ ] (اِ مرکب ) شاه بالوت . معرب آن هم شاه بلوط. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). نوعی از بلوط باشد بغایت شیرین . سموم را نافع است و مثانه را سود دهد و آن ر
حسین آزادلغتنامه دهخداحسین آزاد. [ ح ُ س َ ن ِ ] (اِخ ) یا میرزا حسین خان آزاد. او طبیب ظل السلطان ، سلطان مسعودمیرزا پسر بزرگ ناصرالدین شاه بود، و وی پسر میرزا یوسف خان مستشار پست خ
گاورسلغتنامه دهخداگاورس . [ وِ / وَ ] (اِ) معرب آن جاورس ، دانه ای شبیه به ارزن که بیشتر به کبوتران دهند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). بطوری که از تقریر صاحب تحفة المؤمنین و غیره مع
مارمولکلغتنامه دهخدامارمولک . [ ل َ ] (اِ مرکب ) مارمورک . سوسمار. ضَب ّ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جانوری است از رده ٔ خزندگان و از راسته ٔ سوسماران و از گروه شکافی زبانان که د
اشنهلغتنامه دهخدااشنه . [ اُ ن َ / ن ِ ] (اِ) عطریست سفید که به درخت بلوط و صنوبر می پیچد و بصورت پوست بنج است لیکن عربی است و بفارسی دواله گویند و لهذا ترکیبی که در آن میکنند د