زودیلغتنامه دهخدازودی . (حامص ) زود بودن . پیش از وقت مقرر بودن . (فرهنگ فارسی معین ) : اگر تنها بودی کجا رفتی بدین زودی .(سمک عیار، از فرهنگ فارسی معین ). || بمعنی زود که گذشت
زودیابلغتنامه دهخدازودیاب . [ زودْ ] (نف مرکب ) زودیابنده . تندفهم . تیزهوش .سریعالانتقال . (فرهنگ فارسی معین ). تیزفهم . زوددریابنده . که زود درک سخن کند. سریعالانتقال . لوذعی .
زودیابیلغتنامه دهخدازودیابی . [ زودْ ] (حامص مرکب ) تیزفهمی . سرعت انتقال . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تندفهمی . تیزهوشی . سرعت انتقال . (فرهنگ فارسی معین ).