زودازودلغتنامه دهخدازودازود. (ق مرکب ) زودبزود. با فاصله ٔزمانی اندک . (فرهنگ فارسی معین ) : و این چنان باشد که بامداد از خواب شب برخیزد، چند مجلس بنشیند زودازود پس ساکن شود. (ذخیر
زودزودلغتنامه دهخدازودزود. (ق مرکب )شتاب شتاب . و زودباش . (آنندراج ). معجلاً و به تعجیل . (ناظم الاطباء) : ... خوارزمشاه خفته نیست وزودزود دست به وی دراز نتوان کرد. (تاریخ بیهقی
زودآزارلغتنامه دهخدازودآزار. (نف مرکب ) که علی الفور آزار و آسیب رساند : زودبیز و تند و زودآزار باشد هر شهی خواجه باری زودبیز و تند و زودآزار نیست .فرخی .
گوراگورلغتنامه دهخداگوراگور. (اِ مرکب ) به معنی زودازود است که مبالغه در زودی و جلدی و تندی و تیزی باشد. (برهان ). از: گور +ا (واسطه ) + گور (قیاس شود با کشاکش ، سراسر). قیاس شود ب
فوجلغتنامه دهخدافوج . [ ف َ ] (ع اِ) گروه . ج ، فؤوج ، افواج .جج ، افاوج ، افاویج . (منتهی الارب ). جماعت مردم یا جماعتی که بشتاب گذرد : و رأیت الناس یدخلون فی دین اﷲ افواجا
زحیرلغتنامه دهخدازحیر. [ زَ ] (ع اِ) پیچاک شکم که خون برآرد. زحار و زحارة بمعنی زحیر آید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در اصطلاح طبیبان ، جنبشی (پیچشی ) است در روده ٔ راست (بز
اعورلغتنامه دهخدااعور. [ اَع ْ وَ] (ع ص ، اِ) شخص یک چشم . (غیاث اللغات ). مرد یک چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). یک چشم . (مصادر زوزنی ) (مهذب الاسماء نسخه ٔ خط
باز کردنلغتنامه دهخداباز کردن . [ ک َدَ ] (مص مرکب ) گشودن . گشادن . (ناظم الاطباء). منفرج کردن . فراز کردن . وا کردن . مقابل بستن : آن کس که بر امیر در مرگ باز کردبر خویشتن نگر نتو