زودالغتنامه دهخدازودا. (ق مرکب ) بمعنی نزدیک است . (آنندراج ). به زودی و به تعجیل و به سرعت . و زودا که ؛ عنقریب و بزودی و به همین زودی و هرچه زودتر. (ناظم الاطباء). بسی زود. چه
زودآزارلغتنامه دهخدازودآزار. (نف مرکب ) که علی الفور آزار و آسیب رساند : زودبیز و تند و زودآزار باشد هر شهی خواجه باری زودبیز و تند و زودآزار نیست .فرخی .
زودآشتیلغتنامه دهخدازودآشتی . (ص مرکب ) آنکه زود به صلح گراید. (از آنندراج ). که کینه به دل نگیرد و بدی گذشته را به اندک زمانی از خاطر دور سازد : در حق آن کش بر خود داشتی دیرخصومت
زودآشنالغتنامه دهخدازودآشنا. [ ش ْ / ش ِ ] (ص مرکب ) آنکه زود آشنا شود. (آنندراج ). مصاحب و همدمی که بزودی و گرمی با شخص اظهار مهربانی و محبت کند. (ناظم الاطباء) : از اولین نگاه دل
زودازودلغتنامه دهخدازودازود. (ق مرکب ) زودبزود. با فاصله ٔزمانی اندک . (فرهنگ فارسی معین ) : و این چنان باشد که بامداد از خواب شب برخیزد، چند مجلس بنشیند زودازود پس ساکن شود. (ذخیر
زوداشکلغتنامه دهخدازوداشک . [ اَ ] (ص مرکب ) آنکه به اندک اندوه و آزاری اشکش بردود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).