زوخلغتنامه دهخدازوخ . (اِ) گوشت پاره ای که بر تن مردم بروید و آن را به عربی ثؤلول خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زخ . ژخ . آزخ . آژخ . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع
زوخلغتنامه دهخدازوخ . (ع مص ) سرگرم شدن . بازی کردن . || به افراط دادن . اغلب و به پنهان دادن . (از دزی ج 1 ص 611).
زوخانولغتنامه دهخدازوخانو. (اِخ ) دهی از دهستان مزرج است که در بخش حومه ٔ شهرستان قوچان واقع است و 132 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
زوخانهلغتنامه دهخدازوخانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) در منتهی الارب این کلمه در ترجمه ٔ عریش آمده بدین سان : ... و زوخانه از چوب ویز ساخته ...رجوع به عریش شود. (از یادداشت بخط مرح
زاختلغتنامه دهخدازاخت . (اِخ ) دهی است از دهستان گاوگان بخش جبال بارز از شهرستان جیرفت . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8). و مؤلف المضاف الی بدایع الازمان آرد: امیرجلال الدین سالار
زاخلغتنامه دهخدازاخ . (اِخ ) اخترشناس معروف (1754 - 1832 م .). وی در پرسبورگ آلمان متولد گشت و یکچند در خدمت نظام اتریش درآمد و از سال 1787 تا 1806 م . عهده دار اداره ٔ رصدخانه
زاخائولغتنامه دهخدازاخائو. [ ءُ ] (اِخ ) دکتر ادوارد زاخائو خاورشناس مشهور آلمانی است که از معلمین زبانهای شرقی در دانشگاه برلین بوده است . از جمله ٔ آثار پرارزش او یکی ترجمه ٔ آث
زوخانولغتنامه دهخدازوخانو. (اِخ ) دهی از دهستان مزرج است که در بخش حومه ٔ شهرستان قوچان واقع است و 132 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
زوخانهلغتنامه دهخدازوخانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) در منتهی الارب این کلمه در ترجمه ٔ عریش آمده بدین سان : ... و زوخانه از چوب ویز ساخته ...رجوع به عریش شود. (از یادداشت بخط مرح
بووهواژهنامه آزادبووه:پدر مار:مادر خار:خواهر برار:برادر خولو:دایی آمو:عمو زوخولو:زندایی لیله:مارمولک کاربفک:تارعنکبوت لوتخته:بشقاب
زاختلغتنامه دهخدازاخت . (اِخ ) دهی است از دهستان گاوگان بخش جبال بارز از شهرستان جیرفت . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8). و مؤلف المضاف الی بدایع الازمان آرد: امیرجلال الدین سالار