خدمۀ مسافریcabin crew, cabin personnel, cabin attendantsواژههای مصوب فرهنگستانگروهی از کارکنان داخل هواگَرد که با مسافران تماس دارند
آهنگ تغییر فشار اتاقکcabin pressure rate of change, cabin rate of change, cabin rate of climb, cabin rate of ascent, cabin rate of descent, cabin rate of climb-descent, cabin pressure climb rate, cabin pressure descent rateواژههای مصوب فرهنگستانمیزان افزایش یا کاهش فشار بخشهای داخلی هواگردهای تحتِفشار
جوبنلغتنامه دهخداجوبن . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است جزو دهستان رستم آباد بخش رودبار شهرستان رشت ، کوهستانی و معتدل است . 1189 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ جوبن و محصول آن غلات ، زیتون ، لبنیات ، بنشن و شغل اهالی زراعت و گله داری و شالبافی است . این ده دارای پن
زوبینلغتنامه دهخدازوبین . (اِ) ژوبین . ژوپین . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). زوپین . ژوبین . نیزه ٔ کوچکی که سر آن دوشاخه بود و در جنگهای قدیم آن را بروی دشمن پرتاب می کردند. (فرهنگ فارسی معین ). نیزه . (از فهرست ولف ). حربه ٔ مردم گیلان است و آن نیزه ٔ کوچکی بود که سر آن دو شاخ باشد و در قدیم بدان
زوبینلغتنامه دهخدازوبین . (اِخ ) نام پسر پیران است . (جهانگیری ) : رسانید زوبین بر ما پیام یکایک همه هر چه بردی تو نام .فردوسی (از جهانگیری ).
حربةدیکشنری عربی به فارسینيزه , زوبين مخصوص صيد نهنگ , نيشتر , کلنگ دوسر , نيزه دسته چوبي , ميخ نوک تيز , نوک نيزه , هرچيز نوک تيز , قله کوه نوک تيز , اردک ماهي , عزيمت کردن , سريعا رفتن , رحلت کردن , نيزه زدن , باچيز نوک تيزسوراخ کردن
زوبینلغتنامه دهخدازوبین . (اِ) ژوبین . ژوپین . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). زوپین . ژوبین . نیزه ٔ کوچکی که سر آن دوشاخه بود و در جنگهای قدیم آن را بروی دشمن پرتاب می کردند. (فرهنگ فارسی معین ). نیزه . (از فهرست ولف ). حربه ٔ مردم گیلان است و آن نیزه ٔ کوچکی بود که سر آن دو شاخ باشد و در قدیم بدان
زوبینلغتنامه دهخدازوبین . (اِخ ) نام پسر پیران است . (جهانگیری ) : رسانید زوبین بر ما پیام یکایک همه هر چه بردی تو نام .فردوسی (از جهانگیری ).
زوبینفرهنگ فارسی عمیدنیزۀ کوچک؛ نیزۀ کوتاه که در قدیم هنگام جنگ به طرف دشمن پرتاب میکردند: ◻︎ بینداخت زوبین بهکردار تیر / برآمد به بازوی سالار پیر (فردوسی: ۴/۱۳۰).
زوبینلغتنامه دهخدازوبین . (اِ) ژوبین . ژوپین . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). زوپین . ژوبین . نیزه ٔ کوچکی که سر آن دوشاخه بود و در جنگهای قدیم آن را بروی دشمن پرتاب می کردند. (فرهنگ فارسی معین ). نیزه . (از فهرست ولف ). حربه ٔ مردم گیلان است و آن نیزه ٔ کوچکی بود که سر آن دو شاخ باشد و در قدیم بدان
زوبینلغتنامه دهخدازوبین . (اِخ ) نام پسر پیران است . (جهانگیری ) : رسانید زوبین بر ما پیام یکایک همه هر چه بردی تو نام .فردوسی (از جهانگیری ).
زوبینفرهنگ فارسی عمیدنیزۀ کوچک؛ نیزۀ کوتاه که در قدیم هنگام جنگ به طرف دشمن پرتاب میکردند: ◻︎ بینداخت زوبین بهکردار تیر / برآمد به بازوی سالار پیر (فردوسی: ۴/۱۳۰).