زوگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی دره عمیق همراه دارای آبشار یا چشمه ، نام یکی از مناطق ییلاقی و تفریحی گناباد
زولغتنامه دهخدازو. [ زَ ] (اِخ ) نام پسر طهماسب است که در ایران پنج سال پادشاهی کرد. (برهان ). پسر طهماسب که در ایران پنج سال پادشاهی کرد. (فرهنگ رشیدی ) (از آنندراج ) (از انج
زولغتنامه دهخدازو. [ زَوو ] (ع مص ) زُوی َ علیه زَوّاً (مجهولاً)؛ ای قُضی و قُدِّرَ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
ذولغتنامه دهخداذو. (ع اِ) با. خداوند. صاحب . دارا. مالک . یقال فلان ذوکذا؛ ای صاحبه . (مهذب الاسماء). ذوالجلال و الاکرام . ذوذوابة. ذواربعة اضلاع . ذوحب . ذونسب . ذوفن . ذوفنو
ذوفرهنگ انتشارات معین(اِ.) [ ع . ] صاحب ، دارنده . در عربی در حالت رفع «ذو» و در حالت جر «ذی » و در حالت نصب «ذا» می گویند.
زو وِرده / زِوِردهگویش بختیاری(لفظى) زودآورده، دانههاى برشته شدهجوانه گندم (خوشههاى گندم نیمه سبز راروى آتش، کباب و دانههاى گندم را از آنهاجدا کنند).
زو کشیدنفرهنگ انتشارات معین(کِ دَ) (مص ل .) (عا.) اصطلاحی است در باز الک دولک که طرف مغلوب باخته باید در مسافت معینی بدون تازه کردن نفس بدود.
زوارلغتنامه دهخدازوار. [ زَوْ وا ] (ع ص ) صیغه ٔ مبالغه بمعنی بسیار زیارت کننده . (غیاث ) (از دهار). بسیار زیارت کننده . آنکه به زیارت بقاع متبرکه رود. (فرهنگ فارسی معین ). کسی