زه کشیدنلغتنامه دهخدازه کشیدن . [ زِه ْ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) کشیدن زه کمان را. (فرهنگ فارسی معین ). کشیدن زه کمان . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || سخت شدن جراحت . تیر کشیدن عضله
زه کشیدنفرهنگ انتشارات معین( ~. کَ یا کِ دَ) (مص ل .) 1 - کشیدن زه کمان . 2 - (مص م .) (عا.) سخت شدن جراحت ، تیر کشیدن عضلات .
زهلغتنامه دهخدازه . [ زِه ْ ] (اِ) بمعنی پاداش نیکی است . (برهان ) (آنندراج ). پاداش و جزا و مکافات و مزد و جزای نیکی . (ناظم الاطباء). || (صوت ) کلمه ای باشد که در محل تحسین
متهزجلغتنامه دهخدامتهزج . [ م ُ ت َ هََ زْ زِ ] (ع ص ) کمان که وقت زه کشیدن بانگ کند. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به صدا آورنده ٔ زه کمان . (ناظم الاطباء). و
وترلغتنامه دهخداوتر. [ وَ ] (ع مص ) نستیدن کینه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). دریافت نکردن کینه و خون کشته ٔ خویش را. (ناظم الاطباء). || زه کشیدن بر کمان . || جفت را طاق ساختن
تهزجلغتنامه دهخداتهزج . [ ت َ هََ زْ زُ ] (ع مص ) سراییدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تدارک و تتابع صوت . (از اقرب الموارد). || بانگ کردن کمان وقت زه ک
مشقلغتنامه دهخدامشق . [ م َ ] (ع مص ) دراز و باریک اندام گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). باریک و دراز اندام گردیدن دخترک . (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط). || بشتاب نیزه زدن
بانگ کردنلغتنامه دهخدابانگ کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آواز کردن . (ناظم الاطباء). فریاد کردن . بانگ برآوردن . صخب . اصلاق . اعجاج . عجیج . عج . صیحان . صیاح . صدید. صرخ . صراخ . هب