زه خیارلغتنامه دهخدازه خیار. [ زِه ْ ] (اِ مرکب ) نوعی از گریبان . || خیار نوبر. (ناظم الاطباء). رجوع به خیار زه شود.
زهلغتنامه دهخدازه . [ زِه ْ ] (اِ) بمعنی پاداش نیکی است . (برهان ) (آنندراج ). پاداش و جزا و مکافات و مزد و جزای نیکی . (ناظم الاطباء). || (صوت ) کلمه ای باشد که در محل تحسین
شمشه خیارلغتنامه دهخداشمشه خیار. [ ش ِ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) شوشه خیار. خیار چنبر. خیار زه . خیار شمش . (یادداشت مؤلف ).
اومادالغتنامه دهخدااومادا. [ اَ ] (یونانی ، اِ) عصاره ٔقثاءالحمار است که خیار زه سپند باشد و آن رستنیی است مانند کبر لیکن خار ندارد و آنرا میگیرند و میفشارند و در ظرفی کرده خشک می
قثاءلغتنامه دهخداقثاء. [ ق ِ / ق ُث ْ ثا ] (ع اِ) خیارتره که خیار دراز باشد. || خیار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسم عربی خیار زه است که خیار دراز و خیار چنبر گویند و در بعضی ام
شوشهلغتنامه دهخداشوشه . [ شو ش َ / ش ِ ] (اِ) شفشه و سبیکه ٔ طلا و نقره و امثال آن و آن جسد گداخته باشد که در ناوچه ٔ آهنین ریزند. (برهان ). سباک زر و نقره و آهن و غیره . (غیاث
بزرلغتنامه دهخدابزر. [ ب َ ] (ع اِ) تخم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تخمیانه . روغن چراغ . ج ، بزور. (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). حب . دانه . (یادداشت بخط دهخدا).