زهیلغتنامه دهخدازهی . [ زِ ] (ص نسبی ) منسوب به زه . حیوان آماده برای بارگیری و آبستنی . حیوانی که استعداد و آمادگی جفت گیری و آبستنی دارد. (فرهنگ فارسی معین ). || زاینده . که
زهیلغتنامه دهخدازهی .[ زِ ] (صوت ) ادات تحسین . آفرین . احسنت . خهی . (فرهنگ فارسی معین ). کلمه ٔ تحسین است . (غیاث ). کلمه ٔ تحسین و آفرین است مانند خهی . (آنندراج ) (از شرفنا
ضحیفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. نودوسومین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۱۱ آیه؛ والضّحی.۲. [قدیمی] خورشید؛ آفتاب.۳. [قدیمی] هنگام برآمدن آفتاب؛ صبح.
ضحیلغتنامه دهخداضحی . [ ض ُ حی ی ] (ع مص ) ضَحو. ضُحُوّ. ضَحی ّ. رسیدن آفتاب کسی را. || بیرون آمدن در آفتاب . (منتهی الارب ). به آفتاب شدن . (زوزنی ). به آفتاب آمدن .
زهی الدنیالغتنامه دهخدازهی الدنیا. [ زُ هَدْ دُن ْ ] (ع اِ مرکب ) آرایش دنیا و خوش نمایی آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
زهیدنلغتنامه دهخدازهیدن . [ زَ دَ ] (مص ) افتادن . (برهان ) (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). || روان شدن . || چکیدن و تقطیر شدن . || تراویدن . || بردن در قمار. (ناظم الاطباء).
زهیرلغتنامه دهخدازهیر. [ زُ هََ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی ... المهلبی العتکی . رجوع به ابوالفضل زهیر... در همین لغت نامه و اعلام زرکلی شود.
زهیرلغتنامه دهخدازهیر. [ زُ هََ ] (اِخ ) ابن محمدبن قمیر مروزی ، مکنی به ابومحمد. مردی زاهد بود و احمدبن منیع گوید پس از احمدبن حنبل کسی را به زهد زهیر ندیدم . او از حسین بن محم
زهی الدنیالغتنامه دهخدازهی الدنیا. [ زُ هَدْ دُن ْ ] (ع اِ مرکب ) آرایش دنیا و خوش نمایی آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
ظهیرلغتنامه دهخداظهیر. [ ظَ ] (اِخ ) ظهیرالدین طاهربن محمد الفاریابی ، مکنی به ابوالفضل ، ملک الکلام و صدرالحکماء. دولتشاه سمرقندی در تذکره گوید: شاعری است به غایت اهل و فاضل ود
زهیدنلغتنامه دهخدازهیدن . [ زَ دَ ] (مص ) افتادن . (برهان ) (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). || روان شدن . || چکیدن و تقطیر شدن . || تراویدن . || بردن در قمار. (ناظم الاطباء).
زهیرلغتنامه دهخدازهیر. [ زُ هََ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی ... المهلبی العتکی . رجوع به ابوالفضل زهیر... در همین لغت نامه و اعلام زرکلی شود.