زهگیرفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهانگشتانۀ چرمی یا استخوانی که در قدیم هنگام تیراندازی با کمان به سرانگشت میکردند تا زه کمان به انگشتان آسیب نرساند.
زهگیرلغتنامه دهخدازهگیر. [ زِ ] (اِ مرکب ) معروف است و آن انگشترمانندی باشد از شاخ و استخوان و غیره که در انگشت ابهام کنند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). انگشتر
زهگیرفرهنگ انتشارات معین(زِ) (اِ.) انگشتانه ای از چرم یا استخوان که درِ آن را در انگشت کرده ، زِه کمان را می کشیدند.
زهگیرزهگیر کردنلغتنامه دهخدازهگیرزهگیر کردن . [ زِ زِ ک َ دَ] (مص مرکب ) پاره پاره کردن . (آنندراج ) : کشیدی آهوئی رابر سر تیرکه شاخش را کند زهگیرزهگیر.محمدسعید اشرف (از آنندراج ).
زهگیرسازلغتنامه دهخدازهگیرساز. [ زِ ] (نف مرکب ) از عالم زره ساز. (آنندراج ). سازنده ٔ زهگیر. که زهگیر سازد : چو دیدم رخ یار زهگیرسازبخون گشتم آغشته از تیر ناز. محمدطاهر وحید (از آن
زنگیرلغتنامه دهخدازنگیر. [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان اجارود است که در بخش گرمی شهرستان اردبیل واقع است و 534 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
زهیرلغتنامه دهخدازهیر. [ زُ هََ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی ... المهلبی العتکی . رجوع به ابوالفضل زهیر... در همین لغت نامه و اعلام زرکلی شود.
زهگیرسازلغتنامه دهخدازهگیرساز. [ زِ ] (نف مرکب ) از عالم زره ساز. (آنندراج ). سازنده ٔ زهگیر. که زهگیر سازد : چو دیدم رخ یار زهگیرسازبخون گشتم آغشته از تیر ناز. محمدطاهر وحید (از آن
زهگیرزهگیر کردنلغتنامه دهخدازهگیرزهگیر کردن . [ زِ زِ ک َ دَ] (مص مرکب ) پاره پاره کردن . (آنندراج ) : کشیدی آهوئی رابر سر تیرکه شاخش را کند زهگیرزهگیر.محمدسعید اشرف (از آنندراج ).
انگشتوانهلغتنامه دهخداانگشتوانه . [ اَ گ ُ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب )مطلق زهگیر. (آنندراج ). || حلقه ای که در هنگام تیرانداختن بر انگشت نر نهند. (ناظم الاطباء) : جنگی صعب ببود چنانکه بر
ختیعهلغتنامه دهخداختیعه . [ خ َ ع َ ] (ع اِ) انگشتوانه تیراندازان از چرم . (دهار).زهگیر. چله گیر و آن انگشتانه ای است از پوست که تیراندازان انگشت نر (= ابهام ) در آن کنند. (یاددا
تیربندلغتنامه دهخداتیربند. [ ب َ ] (اِ مرکب ) کمری که از چند رشته پشم شتر بافته ساخته باشند و آن را شاطران در بالای قنطوره بر میان بندند و بر یک سر آن زهگیر و خلالدان و امثال آن آ