زهوفلغتنامه دهخدازهوف . [ زُ ] (ع مص ) خوار و حقیر گردیدن . || قریب به مرگ شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دروغ آوردن . (منتهی الارب ) (آنند
زحوفلغتنامه دهخدازحوف . [ زَ ] (ع اِ) شتر ماده ٔ سپل کشان رونده از ماندگی . و بدین معنی آید، زاحفة. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ترجمه ٔ قاموس ). اشتری که پای خود را
زحوفلغتنامه دهخدازحوف . [ زُ ] (ع مص ) بمعنی زَحْف و مصدری دیگر است از این باب . رجوع به زحف و زحفان شود. || (اِ) ج ِ زحف . لشکرها. عساکر. رجوع به زحف شود.
زروفلغتنامه دهخدازروف . [ زَ ] (ع ص ) ناقه ٔشتاب رو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).ماده شتر شتاب رو. یقال : ناقة زروف . (ناظم الاطباء).
دروغلغتنامه دهخدادروغ . [ دُ ] (اِ) سخن ناراست . قول ناحق . خلاف حقیقت . مقابل راست . مقابل صدق . کذب . (غیاث ). صاحب آنندراج گوید: مقابل راست چون گریه ٔ دروغ ، اشک دروغ ،آه درو
زحفلغتنامه دهخدازحف . [ زَ ] (ع ص ، اِ) لشکر رونده بسوی دشمن و جهاد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). لشکری است که میروند بسوی دشمن . (ترجمه ٔ قاموس ) (از اساس البلاغة
زحفلغتنامه دهخدازحف . [ زَ ] (ع مص ) رفتن . زحوف . زحفان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (غیاث اللغات از لطائف ) (ازلسان العرب ). رفتن بسوی کسی . (آنندراج ). || غیژیدن کودک
زحفلغتنامه دهخدازحف . [ زُ ح ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ زَحوف ، اشتر که پای همی کشد در رفتن . (ازمهذب الاسماء). رجوع به زَحْف ، زُحوف و زواحف شود.
زحفانلغتنامه دهخدازحفان . [ زَ ح َ ] (ع مص ) رفتن . رجوع به زحف شود. || غیژیدن کودک . رجوع به زحف و زُحوف شود. || غیژیدن تیر که فرود نشانه افتد، تا نشانه . رجوع به زحف و زحوف شود