زهرگیالغتنامه دهخدازهرگیا. [ زَ ] (اِمرکب ) گیاهی است که هر کس اندکی از آن بخورد فی الحال هلاک گردد. (برهان ). هر گیاه زهردار که کشنده باشد.(فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (از آنندراج
زرگیالغتنامه دهخدازرگیا. [ زَ ] (اِ مرکب ) گیاهی است چون زر، در هندوستان روید. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 19). نام رستنیی که برنگ زرد باشد. (آنندراج ). گیاهی هندی و طلایی رنگ . (ناظ
مهرگیالغتنامه دهخدامهرگیا. [م ِ ] (اِ مرکب ) مهرگیاه . مقابل زهرگیا : زمین ز لطف تو گر آب یابدی شودی برفق مهرگیا هرچه هست زهر گیاش . سنائی .سرو چون مهرگیا زیرزمین حصن گرفت در حصنش
کبستفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. (زیستشناسی) = حنظل۲. زهر.۳. هر چیز تلخ؛ کوشت؛ پهی؛ زهرگیاه؛ شرنگ: ◻︎ روز من گشت از فراق تو شب / نوش من شد ازآن دهانت کبست (اورمزدی: شاعران بیدیوان: ۲۷۵).
علقملغتنامه دهخداعلقم . [ ع َ ق َ ] (ع اِ) هر چیز تلخ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || حنظل . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کبست . زهرگیاه . || حنظل ، د
گیالغتنامه دهخداگیا. (اِ) مخفف گیاه است که علف باشد. (برهان قاطع) (فرهنگ نظام ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (فرهنگ شعوری ج 2 ص 308). علف ستوران . (صحاح الفرس ). عل
نوشدارولغتنامه دهخدانوشدارو. (اِ مرکب ) انوش دارو. (از بحرالجواهر). تریاق . پادزهر. (جهانگیری ) (غیاث اللغات ) (برهان قاطع). نام معجونی است . (برهان قاطع). معجونی معروف . (رشیدی )