زهرخندلغتنامه دهخدازهرخند. [ زَ خ َ ] (اِ مرکب ) خنده ای را گویند که از روی قهر و غضب و خجالت کنند. (برهان ). خنده ای که از اعراض و خشم کنند. (فرهنگ رشیدی ). خنده ای از روی قهر و
زهرخندفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهخنده از روی خشم و غضب: ◻︎ بخندید و گفت اندر آن زهرخند / که افسوس بر کار چرخ بلند (نظامی۵: ۸۱۵).
زهرخندانلغتنامه دهخدازهرخندان . [ زَ خ َ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال زهرخند. زهرخندزنان : پسر از بخت خود برآشفتی زهرخندان به زیر لب گفتی .سعدی .
زهرخندهلغتنامه دهخدازهرخنده . [ زَ خ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) زهرخند : یکی زهرخنده بخندید شاه که من می نیارم در آن هیچ راه . فردوسی .پیداست ز زهرخنده ٔ من که مرابا این لب خندان چه دل
زهراندودلغتنامه دهخدازهراندود. [ زَ اَ ] (ن مف مرکب ) آغشته به زهر. زهرآلود : آن نماید به تیغ زهراندودکآسمان از زمین برآرد دود. نظامی .رجوع به زهر و دیگر ترکیبهای آن شود.
زهر خندیدنلغتنامه دهخدازهر خندیدن . [ زَ خ َ دی دَ] (مص مرکب ) خندیدن از روی خشم و تلخی : زهر خندد بخت بد برزورق آن خاکسارکآتشین قاروره اش بر بادبان افشانده اند. خاقانی .عاشق همه زهر
زهرخندانلغتنامه دهخدازهرخندان . [ زَ خ َ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال زهرخند. زهرخندزنان : پسر از بخت خود برآشفتی زهرخندان به زیر لب گفتی .سعدی .
زهرخندهلغتنامه دهخدازهرخنده . [ زَ خ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) زهرخند : یکی زهرخنده بخندید شاه که من می نیارم در آن هیچ راه . فردوسی .پیداست ز زهرخنده ٔ من که مرابا این لب خندان چه دل
نیشخندلغتنامه دهخدانیشخند. [ خ َ ] (اِ مرکب ) زهرخند. (یادداشت مؤلف ). خنده ای که از روی خشم و عصبانیت کنند. مقابل نوشخند. (فرهنگ فارسی معین ). خنده ٔ تلخ . خنده ٔ اندوه .