زهدلغتنامه دهخدازهد. [ زَ] (ع مص ) اندازه کردن چیزی را. || (اِ) قدر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). یقال : خذ زهد ما یکفیک ؛ بگیر به قدر کفایت خود. (ن
زهدلغتنامه دهخدازهد. [ زَهََ ] (ع اِ) زکوة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ، زِهاد. (اقرب الموارد).
زهدلغتنامه دهخدازهد. [ زُ ] (ع مص ) بی رغبت شدن . (ترجمان القرآن ) (از تعریفات جرجانی ). زاهد شدن . (تاج المصادر بیهقی ). ناخواهان شدن . پارسا شدن . (دهار). ناخواهانی نمودن . (
ضهدلغتنامه دهخداضهد. [ ض َ ] (ع مص ) چیره شدن بر کسی . مغلوب کردن کسی را. (منتهی الارب ). مقهور گردانیدن . (زوزنی ) (تاج المصادر). قهر کردن . (منتخب اللغات ). || ستم کردن . (من
قراییفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهزهد ورزیدن: ◻︎ فتادم در میان دُردنوشان / نهادم زهد و قرایی به در باز (عطار۵: ۳۳۳)، ای برآورده سر کبر از گریبان نفاق / نه به رعناییت یار و نه به قرایی قرین (سنائ
زهد ورزیدنلغتنامه دهخدازهد ورزیدن . [ زُ وَ دَ ] (مص مرکب ) پرهیزگاری کردن . پارسائی کردن . ناخواهانی نمودن : همچون پدر بحق تو سخن گوی و زهد ورززیرا که نیست کار جز این ای پسر مرا. ناص
زهدیاتلغتنامه دهخدازهدیات . [ زُ دی یا ] (ع اِ) ج ِ زهدیه . آنچه درباره ٔ زهد و پارسائی گفته ونوشته شده . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زهد شود.