زهبلغتنامه دهخدازهب . [ زِ ] (ع اِ) زُهْبة. پاره ای از مال . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
ذهبدیکشنری عربی به فارسیزر , طلا , سکه زر , پول , ثروت , رنگ زرد طلا يي , اندود زرد , نخ زري , جامه زري
ذهبلغتنامه دهخداذهب . [ ذَ هََ ] (ع مص ) زراندود کردن . || رفتن هوش از دیدن زر در کان . خیره شدن چشم از دیدن زر.(تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). ناگاه درآمدن در کان و خیره شدن چش
ذهبلغتنامه دهخداذهب . [ ] (اِخ ) (جزیره ٔ ...) حمداﷲ مستوفی در ذیل «خلیج چهارم بحر مغرب است » آرد: جزیره ٔ ذهب بزرگ است و خادم رومی از آنجا آورند. (نزهة القلوب چ لیدن ص 237).
زهبانserving 2واژههای مصوب فرهنگستانپوششی که برای جلوگیری از سایش و رفتگی زه در سوفارگاه به دور آن میپیچند
زابراهگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی ول ماندن ، بیرون کردن از خانه ، رها کردن ، مجبور به تغییر محل سکنا ، دستور تخلیه منزل اجراه ای که نتیجه آن زابراهی است ، بی خانمان
بامخرمةلغتنامه دهخدابامخرمة. [ م َ رَ م َ ] (اِخ ) عبداﷲبن عمربن عبداﷲبن احمدبامخرمة، ملقب به تقی الدین متولد 907 هَ . ق . او مفتی یمن بود و در علوم عصر تبحر داشت . در حضرموت و زبی
زابراهگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی ول ماندن ، بیرون کردن از خانه ، رها کردن ، مجبور به تغییر محل سکنا ، دستور تخلیه منزل اجراه ای که نتیجه آن زابراهی است ، بی خانمان