زنگ پردازلغتنامه دهخدازنگ پرداز. [ زَ پ َ ] (ن مف مرکب ) پرداخته از زنگ . زنگ پرداخته . جلاداده . صیقل شده : دل پاک را زنگ پردازکن بر او راز روحانیان باز کن .نظامی .
زنگلغتنامه دهخدازنگ . [ زَ ] (اِخ ) ولایت زنگیان . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 267). ولایت زنگبار. (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) (انجمن آرا). حبشه و زنگبار و تونس و دیگر ولایا
جرسلغتنامه دهخداجرس . [ ج َ رَ ] (ع اِ) درای و زنگ . (منتهی الارب ). جسمی توخالی که از آهن و مس سازندو آلتی بر آن کوبند تا آواز دهد. (از المنجد). درای . (دهار) (مهذب الاسماء نس
زنگیلغتنامه دهخدازنگی . [ زَ ] (ص نسبی )منسوب به زنگ . منسوب به قبایل سیاه پوست ساکن افریقای شرقی . زنگباری . سیاه پوست . (از فرهنگ فارسی معین ج 2 و 5). منسوب به زنگ . مصری . حب
پرداختلغتنامه دهخداپرداخت . [ پ َ ] (مص مرخم ) اسم از پرداختن . تأدیه . ادای دین . توختن وام . || صیقل . جلا. صقل . پرداز. (برهان ). || توجه : همی گریختم از مردمان بکوه و بدشت که
زداییدنلغتنامه دهخدازداییدن . [ زِ / زُ / زَ دَ ] (مص ) دور کردن و ازاله ٔ چیزی از چیزی دیگر یا از کسی : از بخشش تو عالم پر جعفری و رکنی وز خلعت تو گیتی پر رومی و بهایی مردی همی نم
پرداختنلغتنامه دهخداپرداختن . [ پ َ ت َ ] (مص ) اداء. ادا کردن . تفریغ حساب . گزاردن حقی و دینی و جز آن . توختن وامی . تأدیه . کارسازی کردن . دادن . واپس دادن : دین خود را پرداختن