زنگ زدالغتنامه دهخدازنگ زدا. [ زَ زَ / زِ / زُ ] (نف مرکب ) زنگ زداینده . هر چیز که زنگ را بر طرف کند و جلا دهد. که زنگ از آهن و جز آن زداید : هم فراغ است کز آیینه ٔ جان صیقل زنگ ز
زند و زالغتنامه دهخدازند و زا. [ زِ دُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) در تداول زه و زا کردن . زائیدن . و با کردن صرف شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).- زند و زا کردن ؛ توالد و تناسل کردن
زدالغتنامه دهخدازدا. [ زِ / زُ / زَ ] (نف مرخم ) زدای . بر طرف کننده و دفع کننده و همیشه بطور ترکیب استعمال میگردد. (ناظم الاطباء). زداینده . زائل کننده . نابود کن . مزیل .- دل
زدایندهلغتنامه دهخدازداینده . [ زِ / زُ / زَ ی َ دَ / دِ ] (نف ) دور کننده ٔ چیزی از دیگری . مزیل . زایل کننده . نابود سازنده . آزاد کننده . و در این ترکیب بمعنی کشورستان ، گیرنده
زدایلغتنامه دهخدازدای . [ زِ / زُ / زَ ] (نف ) زداییدن . (ناظم الاطباء). دورکن .دور کننده . (شرفنامه ٔ منیری ). رجوع به زداییدن و زدودن شود. || پاکیزه کننده و صاف نماینده و جلا
موره زنلغتنامه دهخداموره زن . [ رَ / رِ زَ ] (نف مرکب ) زنگ زدا. (نامه ٔ دانشوران ج 2 ص 398 ذیل ترجمه ٔ ابوالعباس موره زن بغدادی ). صیقلی . صاقل . روشنگر. (یادداشت مؤلف ).
زنگلغتنامه دهخدازنگ . [ زَ ] (اِ) سبزی و زنگار و چرکی باشد که بر روی آیینه و شمشیر و امثال آن نشیند و معرب آن زنج است . (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از اوبهی ) (از فرهنگ رشیدی )