زنگ داشتنلغتنامه دهخدازنگ داشتن . [ زَ ت َ ] (مص مرکب ) دارای زنگ و تیرگی بودن : دلت گر ز بی طاعتی زنگ داردهلا! بآتش علم و طاعت گذارش .ناصرخسرو.
زنگلغتنامه دهخدازنگ . [ زَ ] (اِخ ) ولایت زنگیان . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 267). ولایت زنگبار. (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) (انجمن آرا). حبشه و زنگبار و تونس و دیگر ولایا
breakدیکشنری انگلیسی به فارسیزنگ تفريح، شکست، وقفه، شکاف، تنفس، شکستگی، تفریح، فرصت، مهلت، فرجه، انقصال، بادخور، شکستن، نقض کردن، از هم باز کردن، فتق داشتن، مکی کردن
شگفت داشتنلغتنامه دهخداشگفت داشتن . [ ش ِ گ ِ ت َ ] (مص مرکب ) تعجب و حیرت داشتن . (آنندراج ). ازهاف . (منتهی الارب ). تعجب . (دهار).غرو. (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). عجب . (دهار) (تا
زنگ زدنلغتنامه دهخدازنگ زدن . [ زَ زَ دَ ] (مص مرکب ) زنگار گرفتن فلز و آیینه و جز آنها. اکسیده شدن . (فرهنگ فارسی معین ). فراهم آمدن چرک و زنگ و زنگار در فلزات و جز آن . (ناظم الا
قرار زدنلغتنامه دهخداقرار زدن . [ ق َ زَدَ ] (مص مرکب ) مقرر داشتن . مقرر کردن : به سوی هند قرار فرار زد شه زنگ چو قوقه ٔ کله شاه چین نمود از دور.بدر چاچی (از آنندراج ).
سیاستلغتنامه دهخداسیاست . [ سیا س َ ] (ع اِمص ) پاس داشتن ملک .(غیاث اللغات ) (آنندراج ). نگاه داشتن . (دهار). حفاظت . نگاهداری . حراست . حکم راندن بر رعیت . (غیاث اللغات ) (آنند