زنگیلغتنامه دهخدازنگی . [ زَ ] (ص نسبی )منسوب به زنگ . منسوب به قبایل سیاه پوست ساکن افریقای شرقی . زنگباری . سیاه پوست . (از فرهنگ فارسی معین ج 2 و 5). منسوب به زنگ . مصری . حب
زنگیلغتنامه دهخدازنگی .[ زَ ] (اِخ ) ابن مودود. رجوع به اتابکان سنجار و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 560 و تاریخ مغول اقبال شود.
زنگی رودلغتنامه دهخدازنگی رود. [ زَ ] (اِخ ) نام رودخانه ای است معروف که از پهلوی شهر ایروان می گذرد و منبع آن دریاچه ٔ کوکجه است که به رودخانه ٔ ارس متصل میشود و دریاچه ٔ کوکجه در
زنگی حاجی عسگرلغتنامه دهخدازنگی حاجی عسگر. [ زَ ع َ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان زنجان رود است که در بخش مرکزی شهرستان زنجان واقع است و 165 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
زنگی آبادلغتنامه دهخدازنگی آباد. [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرودشت است که در بخش زرقان شهرستان شیراز واقع است و 930 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
زنگی آبادلغتنامه دهخدازنگی آباد. [ زَ ] (اِخ ) مرکز دهستان زنگی آباد بخش مرکزی شهرستان کرمان است که 1618 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
پونگفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهزنگی سبزرنگ که بر روی نان و بعضی خوردنیهای دیگر پیدا میشود؛ کفک؛ کپک.
زنگی رودلغتنامه دهخدازنگی رود. [ زَ ] (اِخ ) نام رودخانه ای است معروف که از پهلوی شهر ایروان می گذرد و منبع آن دریاچه ٔ کوکجه است که به رودخانه ٔ ارس متصل میشود و دریاچه ٔ کوکجه در