زنهاریدنلغتنامه دهخدازنهاریدن . [ زِ دَ ] (مص جعلی ) زنهار و امان دادن . (آنندراج ). امان دادن و کسی را در پناه و حمایت خود درآوردن . (ناظم الاطباء). || اصلاح شدن . || آشتی کردن و ع
زنهاریلغتنامه دهخدازنهاری . [ زِ ] (ص نسبی ) کسی را گویند که شرط و عهد کند و مهلت و امان طلبد. ج ، زنهاریان . (برهان ) (آنندراج ). زینهاری . (فرهنگ فارسی معین ). کسی که شرط و عهدم
تعزیرلغتنامه دهخداتعزیر. [ ت َ ] (ع مص ) نکوهیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ملامت کردن . (از اقرب الموارد) : گر خود همه بیداد کند هیچ مگوییدتعزیر دلارام به از ذل شفاعت . سع
خیل خیللغتنامه دهخداخیل خیل . [ خ َ خ َ / خ ح ] (ق مرکب ) گروه گروه . فوج فوج : سپاهی که از بردع و اردبیل بیامد بفرمود تا خیل خیل . فردوسی .بنمود خیل خیل گنه پیش چشم من تا در کدام
گریز زدنلغتنامه دهخداگریز زدن . [ گ ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) گفتاری را منتهی به موضوع دیگر که مقصود بالذات بود کشانیدن . همیشه سخن را بمطلوب خود منتهی کردن . مطلبی را به مطلب دیگر پیوست
زنهار خوردنلغتنامه دهخدازنهار خوردن . [ زِ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) سلب حمایت از پناهنده ٔ خود کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پیمان شکنی . زنهارخواری . عهدشکنی : ز طبع تو همین آ