جندیلغتنامه دهخداجندی . [ ج ُ ] (ع ص نسبی ) منسوب به جند. لشکری . (منتهی الارب ). سرباز. (آنندراج ). فردی از لشکر. (اقرب الموارد). سپاهی . || زنی روسپی که درمیان لشکریان بکار میپرداخت . (فرهنگ فارسی معین ).
جنیدیلغتنامه دهخداجنیدی . [ ج ُ ن َ ] (اِخ )از شاعران عهد سامانی است . عوفی درباره ٔ وی گوید: محمدبن عبداﷲ مکنی به ابوعبداﷲ از افاضل ادبا و اماثل فضلاء بود و در تازی و پارسی او را قدرتی تمام و بر نظم و نثر او را مهارتی شامل و ابومنصور ثعالبی در یتیمةالدهر ذکر او را آورده است و در میان شعرا صاح
زندپیچیلغتنامه دهخدازندپیچی . [ زَ ] (اِ مرکب ) جامه ٔ فراخ ریسمانی سفید گنده و هنگفت و سطبری باشد که پارچه ٔ آن را بسیار سفت بافته باشند و بعضی گویند: زندپیچی پارچه ای باشد در نهایت درشتی و سفتی . (برهان ) (ناظم الاطباء). جامه ٔ سفت و سطبر و در فرهنگ به جای یاء، نون آورده بمعنی کرباس گنده و سفت
زندگیلغتنامه دهخدازندگی . [ زِ دَ / دِ ] (حامص ، اِ) زندگانی . (از فرهنگ فارسی معین ). حیوة. (ناظم الاطباء). حیات . محیا. حیوان . نقیض مرگ . زندگانی . مقابل مردگی . مقابل مرگ و ممات . و آن صفتی است مقتضی حس و حرکت . (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا) <span class=
متون تدفینیfunerary textsواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای از نبشتههای مصری دربارۀ مرگ و زندگی پس از مرگ که از آنها، از اواخر پادشاهی کهن تا افول تمدن مصر، در تدفین و مناسک مربوط به آن استفاده میکردند
چراغ مزارلغتنامه دهخداچراغ مزار. [ چ َ / چ ِ غ ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چراغ تربت . چراغی باشد که بر بالین تربت افروزند. (آنندراج ). چراغی که در زیارتگاه روشن کنند : چون زندگی بکام بود مرگ مشکل است پروای باد نیست چراغ مزار ر
کنفوسیوسلغتنامه دهخداکنفوسیوس . [ ک ُ ] (اِخ ) مشهورترین فیلسوف چین (؟ 551 - ؟ 479 ق . م .) و پایه گذار یک سیستم اخلاقی مستحسن بود. او وفاداری به آداب و رسوم ملی و خانوادگی را در درجه ٔ اول اهمیت قرار می داد. (ازلاروس ). نامی تری
زندگیلغتنامه دهخدازندگی . [ زِ دَ / دِ ] (حامص ، اِ) زندگانی . (از فرهنگ فارسی معین ). حیوة. (ناظم الاطباء). حیات . محیا. حیوان . نقیض مرگ . زندگانی . مقابل مردگی . مقابل مرگ و ممات . و آن صفتی است مقتضی حس و حرکت . (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا) <span class=
زندگیفرهنگ فارسی معین( ~.) [ په . ] (حامص .) 1 - زنده بودن ، زیست ، حیات . 2 - مدت عمر. 3 - وضع مالی . 4 - مال و منال .
دل زندگیلغتنامه دهخدادل زندگی . [ دِ زِ دَ / دِ] (حامص مرکب ) دل زنده بودن . حالت و چگونگی دل زنده . نشاط. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دل زنده شود.
دوزندگیلغتنامه دهخدادوزندگی . [ زَ دَ / دِ ] (حامص ) عمل دوزنده . || شغل و حرفه ٔ دوزنده . خیاطی . خیاطت .(یادداشت مؤلف ). سوزنکاری . (آنندراج ) : نیاید نکوکاری از بدرگان محال است دوزندگی از سگان . سعدی (بوس
خانه زندگیلغتنامه دهخداخانه زندگی . [ ن َ/ ن ِ زِ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) (از اتباع ) کنایه از مال و مکنت است ، چون : «فلانی خانه زندگی خوبی دارد».
زندگیلغتنامه دهخدازندگی . [ زِ دَ / دِ ] (حامص ، اِ) زندگانی . (از فرهنگ فارسی معین ). حیوة. (ناظم الاطباء). حیات . محیا. حیوان . نقیض مرگ . زندگانی . مقابل مردگی . مقابل مرگ و ممات . و آن صفتی است مقتضی حس و حرکت . (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا) <span class=