زنخلغتنامه دهخدازنخ . [ زَ / زَ ن َ ] (ع مص ) برداشتن بزغاله سر خود را وقت شیر مکیدن از درماندن شیر به گلو یا از خشکی حلق . || متغیر و مزه برگشته گردیدن روغن . (منتهی الارب ) (
زنخلغتنامه دهخدازنخ . [ زَ ن َ ] (اِ) معروف است و آن را زنخدان هم گویند و به عربی ذقن خوانند. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از غیاث ) ذقن . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج
زنخلغتنامه دهخدازنخ . [ زَ ن ِ ] (ع ص ) دُهن زنخ ؛ روغن متغیر ومزه برگشته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
زنخ زدنفرهنگ انتشارات معین( ~. زَ دَ) (مص ل .) 1 - سخن بیهوده گفتن ، چانه زدن . 2 - سرزنش کردن ، طعنه زدن .
زنخدانلغتنامه دهخدازنخدان . [ زَ ن َ ] (اِ مرکب ) مزیدعلیه زنخ . (بهار عجم )(آنندراج ). چانه . زنخ . ذقن . زیر چانه . (ناظم الاطباء). چانه . (فرهنگ فارسی معین ). همان زنخ مذکور. (
زنخرةلغتنامه دهخدازنخرة. [ زَ خ َ رَ ] (ع مص ) زنخر بمنخره زنخرة؛ دمیدن در سوراخ بینی کسی . (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).