زنجهلغتنامه دهخدازنجه . [ زَ ج َ / ج ِ ] (اِ) درد اندرون شکم و زحیر باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). درد شکم . زحیر. (فرهنگ فارسی معین ). در فرهنگ بمعنی درد درون و زحیر آمده . (ان
زنجهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهنوحه؛ مویه؛ نالهوزاری: ◻︎ به مرگ دیگران تا چند زنجه / نه مرگ آرد تو را هم در شکنجه؟ (فخرالدین ابوالمعالی: لغتنامه: زنجه).
روسپیلغتنامه دهخداروسپی . (ص ) در پهلوی رسپیک . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). تلفظ قدیم رُسپی . (از فرهنگ فارسی معین ). زن فاحشه و بدکاره . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ
زنجلغتنامه دهخدازنج . [ زَ ] (اِمص ، اِ) گریه و نوحه کردن است . (برهان ). نوحه کردن . (فرهنگ جهانگیری ). گریه و نوحه . (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زنجه . گریه . ناله
موریلغتنامه دهخداموری . (ص نسبی ) منسوب به مور. || حرکت موری ، کوشش موری ، حرکت و کوشش چون مور، ضعیف و آهسته . (از یادداشت مؤلف ). || (اِ) راهگذر آب باشد. (از ناظم الاطباء) (جه