ذنجلغتنامه دهخداذنج . (اِخ ) در تاریخ سیستان ذکر او آمده است و او یکی از اجداد بخت نرسی و از اخلاف منوچهر پادشاه پیشدادی ایران است . (تاریخ سیستان ص 34).
زُنْجگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی شیره درختان ، شیره گیاهان ، از آن در قدیم به خطر چسپندگی اش عنوان چسپ استفاده میشده است.
زنجابلغتنامه دهخدازنجاب . [ زُ / زِ ] (اِ مرکب ) زُنج درخت که هنوز سفت و منجمد نشده . رجوع به زنج شود. || ترشحات کم و بیش چسبناک و آب شکل خارج شده از زخمهای جلدی ملتهب . (فرهنگ ف
زنجبیللغتنامه دهخدازنجبیل . [ زَ ج َ ] (ع اِ) می . (منتهی الارب ) (آنندراج ). می . شراب . (ناظم الاطباء). خمر. (اقرب الموارد). || بیخ نباتی است که بفارسی آنوجه و به هندی سونتهه نا
زنجهلغتنامه دهخدازنجه . [ زَ ج َ / ج ِ ] (اِ) درد اندرون شکم و زحیر باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). درد شکم . زحیر. (فرهنگ فارسی معین ). در فرهنگ بمعنی درد درون و زحیر آمده . (ان
زنجیلغتنامه دهخدازنجی . [ زِ جی ی ] (ع اِ) واحد زنج . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). یک نفر زنگی . زَنجی . زنگی . ازاهالی زنگ . (از ناظم الاطباء). منسوب به زنگ . از اهل زنگ .
زنجابفرهنگ انتشارات معین(زُ یا زِ) (اِمر.) = زنج آب : 1 - زنج درخت که هنوز سفت و منجمد نشده . 2 - ترشحات کم و بیش چسبناک و آب شکل خارج شده از زخم های جلدی ملتهب .