زنبهلغتنامه دهخدازنبه . [ زَم ْ ب َ / ب ِ ] (اِ) گلی است سفید که برگ گلهای آن دراز و خوشبوی میشود و معرب آن زنبق است . (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). گلی است معروف که معرب آن زن
زنبهلغتنامه دهخدازنبه . [ زَم ْ ب َ / ب ِ ] (اِ) زنبل . زنبر. (فرهنگ فارسی معین ). زنبر. رجوع به زنبر شود.- زنبه کش ؛ در بنایی آنکه آجر یاچارکه و سنگ و زنبه حمل کند. (یادداشت ب
زنبهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. وسیلهای دستهدار و مستطیل شکل از جنس چوب یا فلز برای حمل مصالح ساختمانی؛ زنبل.۲. (زیستشناسی) [قدیمی] = زنبق
زن به مزدفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهویژگی مردی که زن خود را در ازای گرفتن پول در اختیار دیگری بگذارد؛ دیوث و بیغیرت.
زیرتابوتیbierواژههای مصوب فرهنگستانزنبهای که پیش از خاکسپاری یا آتشسپاری، تابوت یا جسد را گاهی همراه با گورنهادهها بر روی آن قرار میدادند
پشنگفرهنگ انتشارات معین(پَ شَ) (اِ.) 1 - زنبه ، تخته ای با چهار دسته که با آن خشت و گل و امثال آن را جا به جا می کنند. 2 - اهرم . 3 - تیشه .