زنباعلغتنامه دهخدازنباع . [ زِم ْ ] (اِخ ) از اعلام است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به عقد الفرید ج 6 ص 6 شود.
زلنباعلغتنامه دهخدازلنباع . [ زِ لِم ] (ع ص ) مرد پریشان گوی . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ج 5 ص 369).
زنبالغتنامه دهخدازنبا. [ زَم ْ ] (اِ) نباتی است که در بلاد ری به تابستان می کارند و در اول زمستان می روید بسیار گرم و تند و مصدع و موجب حرارت بدن است به مرتبه ای که خورنده ٔ آن
روحلغتنامه دهخداروح . (اِخ ) ابن زنباع بن روح بن سلامة الجذامی ، مکنی به ابوزرعه . حاکم فلسطین از قبل عبدالملک مروان ، متوفی به سال 84 هَ .ق . وی به صفت علم و عقل متصف بود. (از
حرامیةلغتنامه دهخداحرامیة.[ ح َ می ی َ ] (اِخ ) آبی ازآن بنی زنباع از بنی عمروبن کلاب است که تا نزدیک نسیر میرسد. (معجم البلدان ).
جذاملغتنامه دهخداجذام . [ ج ُ ](اِخ ) روح بن زنباع مشهور به شیخ جذام . از خطباء بزرگ عرب در عصر اموی است . (از عقدالفرید ج 4 ص 139). ابن عبد ربه آرد: پس از درگذشت معاویةبن یزید