زناشوهریلغتنامه دهخدازناشوهری . [ زَ ش َ هََ ] (حامص مرکب ) ازدواج . نکاح . عروسی . (ناظم الاطباء).زناشوئی : حوا را از آدم بهر وقتی که فرزندی آمدی دو دو به یک شکم آمدی . از آن یکی نر و یکی ماده . پس آدم و حوا مر این دختر را که با این پسر به یک شکم بودی به زنی به یکدیگر داد
زناشوهریفرهنگ فارسی عمید۱. زنوشوهری؛ زناشویی.۲. زنوشوهر شدن: ◻︎ این دو نوا کز پی رامشگریست / خطبهای از بهر زناشوهریست (نظامی۱: ۴۲).
باردار شدنلغتنامه دهخداباردار شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) حامله شدن . بچه در شکم داشتن . دارای جنین شدن . آبستن شدن . بار گرفتن . حمل گرفتن . باردار گشتن . و رجوع به باردار گشتن شود : و چنین گویند که چون آمنه باردار شد آوازی شنید. (قصص الانبیاء ص 2
رامشگریلغتنامه دهخدارامشگری . [ م ِ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل رامشگر. مطربی . خنیاگری . مطربی و سازندگی . (شعوری ج 2 ورق 16) : نه کس دید و نه مرغ و دیو و پری نه کمتر شد آن بانگ رامشگری . <p class
زناشوئیلغتنامه دهخدازناشوئی . [ زَ ] (حامص مرکب ) مباشرت . انعقاد نکاح . محبت و آمیزش و وصال . (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). ازدواج . نکاح . (ناظم الاطباء). همسر گرفتن . ازدواج . (فرهنگ فارسی معین ). ازدواج . نکاح . علقه و رابطه ٔ زوجیت . مزاوجت . تزویج . زواج . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زناشو
خطبهلغتنامه دهخداخطبه . [ خ ِ ب َ ] (ع اِمص ) خواستگاری زن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) : خلیفه ٔ عباسه را بجعفر داد، خطبه خواند. (تاریخ بخارای نرشخی ).این پیرزن هنوز عروس کرم نزادپس سر چرا بخطبه ٔ این زن درآورم . خاق