زنابلغتنامه دهخدازناب . [ زُ ] (اِخ ) دهی از دهستان گنجگاه است که در بخش سنجید شهرستان هروآباد واقع است و 130 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
ذنابلغتنامه دهخداذناب . [ ذِ ] (اِخ ) نام وادئی متعلق به مرةبن عوف . || نام جایگاهی و ظاهراً در شام .
ذنابلغتنامه دهخداذناب . [ ذِ ] (ع اِ) رشته ای که بدان دم شتر را به تنگ آن بندند تا آن را جنبانیدن نتواند و راکب را آلوده نکند. || سپس و آخر هر چیزی . || سپس رو. || آب رو میان دو
زنابیرلغتنامه دهخدازنابیر. [ زَ ] (ع اِ) ج ِ زنبور. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (دهار). رجوع به زنبور شود.
زابراهگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی ول ماندن ، بیرون کردن از خانه ، رها کردن ، مجبور به تغییر محل سکنا ، دستور تخلیه منزل اجراه ای که نتیجه آن زابراهی است ، بی خانمان
زنابیرلغتنامه دهخدازنابیر. [ زَ ] (ع اِ) ج ِ زنبور. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (دهار). رجوع به زنبور شود.
زنبوطلغتنامه دهخدازنبوط. [ زَم ْ ] (ع اِ) زنبور سرخ . زنبور. ج ، زنابیط. رجوع به زنبور شود. || نوعی از گل کلم ایتالیا، یا جوانه های کوچک کلم . (از دزی ج 1 ص 605).
تخاریبلغتنامه دهخداتخاریب . [ ت َ ] (ع اِ) ج ِ تُخْروب . (قطر المحیط). سوراخها مانند خانه های زنبوران . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || سوراخ که در آ
زبللغتنامه دهخدازبل . [ زُ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ زبیل «سرگین »، جمع دیگر زبیل زُبلان است . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (متن اللغة) (المعجم الوسیط). || ج ِ زبیل به معنی زنبیل . (من