زمینهدیکشنری فارسی به عربیارض , اساس , تصميم , تضاريس , جزر , خلفية , رسم تخطيطي , قاعدة , موضوع , ميل ، اَخْتِصاصٌ
زمینهدیکشنری فارسی به انگلیسیbackdrop, background, base, bent, domain, field, ground, locale, provinces
زمینهلغتنامه دهخدازمینه . [ زَ ن َ / ن ِ ] (اِ) سطح هر چیز. (فرهنگ فارسی معین ). || متن چیزی از قبیل پرده ٔ نقاشی و غیره . (فرهنگ فارسی معین ). سطح چیزی غیر از اشکال و صور آن . ب
زمینهواژهنامه آزادزمینه به معنی (بستر _بافت) در ادامه معنای اعتبار در لغت نامه آمده و (ضمینه) در این ردیف بی معنا است.
زمینة ژنشناختیgenetic backgroundواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهعوامل ژنشناختی/ ژنتیکی که زمینهساز رُخنمود یک ژن خاص است متـ . زمینة ژنتیکی ژننمود باقیمانده residual genotype
صلیب احمرلغتنامه دهخداصلیب احمر. [ ص َ ب ِ اَ م َ ] (اِخ )صلیب سرخ . نام مؤسسه ٔ بین المللی است که بمنظور کمک های عمومی در مواقع لازم به کشورها و نواحیی که دچار خسارت مالی و تلفات ج