زمولغتنامه دهخدازمو. [ زُ ] (اِ) سقف خانه باشد که آنرا از چوب و علف و گل پوشیده باشد و آن را به عربی غَمی ̍ خوانند. (برهان ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از
زمولغتنامه دهخدازمو. [ زُ / زَ ] (اِ) این لغت از اضداد است بمعنی گِل ترو خشک هر دو آمده است که به عربی طین گویند. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از شرفنامه ٔ منیری ) (از فرهنگ جها
زموملغتنامه دهخدازموم . [زَ ] (ع اِ) سیماب . جیوه . (ناظم الاطباء). زیبق . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به سیماب ، جیوه و زیبق شود.
زمودهلغتنامه دهخدازموده . [ زَ دَ / دِ ] (ن مف ) نقش و نگار کرده . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || زردوزی شده . (ناظم الاطباء).
زموملغتنامه دهخدازموم . [زَ ] (ع اِ) سیماب . جیوه . (ناظم الاطباء). زیبق . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به سیماب ، جیوه و زیبق شود.
زمودهلغتنامه دهخدازموده . [ زَ دَ / دِ ] (ن مف ) نقش و نگار کرده . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || زردوزی شده . (ناظم الاطباء).
زمورلغتنامه دهخدازمور. [ زَ ] (ع ص ، اِ) کودک نیکوروی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زمورلغتنامه دهخدازمور. [ زُ ] (اِ) اسم فارسی زفت یابس است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). در مخزن گفته اسم پارسی زفت یابس است و دردلک مغسول را زمورلاک نامند و مستعمل زرگران است . (انجمن
زموملغتنامه دهخدازموم . [ زُ ] (ع مص ) پر گردیدن و پر کردن مشک را. (منتهی الارب ) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زم شود.