زریقیلغتنامه دهخدازریقی . [ زُ رَ ] (ص نسبی ) منسوب است به زریق که انتساب اجدادی است . (از الانساب سمعانی ). رجوع به زریق و ماده ٔ بعد شود.
زباریقلغتنامه دهخدازباریق . [ زَ ] (ع اِ)ج ِ زِبرِقان ، ماه در شب تمام . (اقرب الموارد). || زباریق الاسنه ؛ درخشیدن سرنیزه ها. (اقرب الموارد). || زباریق المنیة؛ درخشیدن او است .(ت
زراریقلغتنامه دهخدازراریق . [ زَ ] (ع اِ) ج ِ زُرَّق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جمع زرق ، مرغی است شکاری . (آنندراج ). رجوع به زرق شود.
ارغوانلغتنامه دهخداارغوان . [ اَ غ َ ] (اِ) درختی باشد بغایت سرخ و رنگین ، طبیعت آن سرد و خشک است ، اگر از بهار آن شربتی سازند و بخورند رفع خمار کند و چوب آنرا بسوزانند بر ابرو ما
زریقیلغتنامه دهخدازریقی . [ زُ رَ ] (ص نسبی ) منسوب است به زریق که انتساب اجدادی است . (از الانساب سمعانی ). رجوع به زریق و ماده ٔ بعد شود.
زباریقلغتنامه دهخدازباریق . [ زَ ] (ع اِ)ج ِ زِبرِقان ، ماه در شب تمام . (اقرب الموارد). || زباریق الاسنه ؛ درخشیدن سرنیزه ها. (اقرب الموارد). || زباریق المنیة؛ درخشیدن او است .(ت
زراریقلغتنامه دهخدازراریق . [ زَ ] (ع اِ) ج ِ زُرَّق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جمع زرق ، مرغی است شکاری . (آنندراج ). رجوع به زرق شود.
زمزمیلغتنامه دهخدازمزمی . [ زَ زَ ] (ص نسبی ) منسوب است به زمزم که چاه معروفی است در مسجدالحرام . (از انساب سمعانی ). رجوع به زمزم شود.