زمخیرلغتنامه دهخدازمخیر. [ زِ ] (ع ص ، اِ) چیزی اندک . منه : مارزئته زمخیراً؛ ای مانقصته شیئاً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
زاریسلغتنامه دهخدازاریس . (اِخ ) از شهرهای ایران بوده است . مرحوم پیرنیا آرد: که میرآخور تری تخم که در این موقع غائب بود وقتی از قضیه ٔ کشته شدن آقایش [ تری تخم ] آگاه شد، پدر خو
زمخیرلغتنامه دهخدازمخیر. [ زِ ] (ع ص ، اِ) چیزی اندک . منه : مارزئته زمخیراً؛ ای مانقصته شیئاً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
زمستانلغتنامه دهخدازمستان . [ زَ / زِ م ِ ] (اِ مرکب ) مرکب است از لفظ «زم » که بمعنی سردی است و لفظ «ستان » که برای کثرت و نیز برای ظرفیت باشد. (غیاث ) (آنندراج ). فصل چهارم از چ
گردونلغتنامه دهخداگردون . [ گ َ ] (اِ) (از: گرد، گردیدن + ون ، پسوند فاعلی ) گردان . پهلوی ، ظاهراً گرتون ، گرتن ، ورتون ، ورتن . و رجوع به اساس اشتقاق فارسی ص 904 گردنده . چرخ .
برترلغتنامه دهخدابرتر. [ ب َ ت َ] (ص تفضیلی ) اعلی . (ترجمان القرآن ). ارفع. عالی تر. (ناظم الاطباء). بلندتر و اعلی . (آنندراج ). افضل . اجل . مقابل فروتر. بالاتر. (ناظم الاطباء
آراملغتنامه دهخداآرام . (اِ) سَکن . سکون . آرامش . ثبات . مقابل جُنبش . تَوَقف . درنگ . || آهستگی . مقابل شتاب : من اینجا دیر ماندم خوار گشتم عزیز از ماندن دائم شود خوارچو آب ان