زمختیلغتنامه دهخدازمختی . [ زَ م ُ / زُ م ُ ] (حامص ) عفوصت . درشتی . سختی . گرفتگی . (ناظم الاطباء). گسی . عفوصت . خشونت . ناتراشیدگی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زمخت ش
زمخریلغتنامه دهخدازمخری . [ زَ خ َ ری ی ] (ع ص ) باریک و دراز میان کاواک از هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). دراز از گیاه . میان تهی چون نی . (از اقرب الموا
زمعیلغتنامه دهخدازمعی . [ زَ عی ی ] (ع ص ) مردم فرومایه و زودخشم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سریعالغضب . (اقرب الموارد). || مرد زیرک و رسا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ا
عمر کوفیلغتنامه دهخداعمر کوفی . [ ع ُ م َ رِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن محمدبن محمدبن احمدبن علی بن حسین بن علی بن حمزةبن یحیی بن حسین علوی کوفی بغدادی زیدی ، مکنی به ابوالبرکات . فقیه
مظهر گجراتیلغتنامه دهخدامظهر گجراتی . [ م َ هََ رِ گ ُ ] (اِخ ) از سخن گویان شیرین زبان و فاضلان نیکوبیان و اصلش از ایران است هشت هزار بیت در دیوانش جمع آمده و این اشعار از اوست :اگر ب
ابن جنیلغتنامه دهخداابن جنی . [ اِ ن ُ ج ِن ْ نی ] (اِخ ) ابوالفتح عثمان . ادیب و نحوی موصلی . شمنی در حاشیه ٔ مغنی گوید پدر او جنی رومی و مملوک سیلمان بن فهد ازدی بود. و گویند جنی
بربستنلغتنامه دهخدابربستن . [ ب َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بستن . (ناظم الاطباء). سد. بند کردن . گرد چیزی در آوردن : تو مپسند بیداد بیدادگربگفت این و بربست زرین کمر. فردوسی .بربسته گل
زخم زدنلغتنامه دهخدازخم زدن .[ زَ زَ دَ ] (مص مرکب ) مثل زخم ریختن . (آنندراج ). ضربه زدن . مجروح کردن . خسته ساختن . زدن : وی از ما همی کشت و بر وی کسی نیاورد یک زخم اگر زد بسی .