زمختیلغتنامه دهخدازمختی . [ زَ م ُ / زُ م ُ ] (حامص ) عفوصت . درشتی . سختی . گرفتگی . (ناظم الاطباء). گسی . عفوصت . خشونت . ناتراشیدگی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زمخت ش
زمخریلغتنامه دهخدازمخری . [ زَ خ َ ری ی ] (ع ص ) باریک و دراز میان کاواک از هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). دراز از گیاه . میان تهی چون نی . (از اقرب الموا
زمعیلغتنامه دهخدازمعی . [ زَ عی ی ] (ع ص ) مردم فرومایه و زودخشم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سریعالغضب . (اقرب الموارد). || مرد زیرک و رسا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ا
درولغتنامه دهخدادرو. [ دِ رَ / رُو] (اِمص ) عمل قطع کردن ساقه های گندم یا چیدن ساقه های جو و دیگر حبوب . قطع کردن زراعت . (غیاث ). حصاد و چیدن غله و بریدن علف و غله ٔ رسیده و ی
افتادنلغتنامه دهخداافتادن .[ اُ دَ ] (مص ) از پا درآمدن . (از آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (از برهان ) (هفت قلزم ). از پا درآمدن . ساقط شدن . سقط شدن . (فرهنگ فارسی معین ) : بر ش
خراباتلغتنامه دهخداخرابات . [ خ َ ] (اِ) شرابخانه . بوزخانه . (از برهان قاطع). میخانه . (شرفنامه ٔ منیری ) (از غیاث اللغات ) (آنندراج ) (مأخوذ از زمخشری ). میکده : دفتر به دبستان
برسیدنلغتنامه دهخدابرسیدن . [ ب ِ رَ / رِ دَ ] (مص ) رسیدن . وصل . (یادداشت مؤلف ) : میوه اش نارسیده می برسدزانکه بی برگ بر سر راه است . امامی هروی . || نائل شدن . واصل شدن : نه
اردولغتنامه دهخدااردو. [ اُ ] (ترکی ، اِ) (زبان ...) نام زبانی که اکنون در پاکستان و هندوستان رایج است . اساس این زبان مختلط است . السنه ٔ هند و آریائی و فارسی هیچیک نمیتوانند ا