زمخریلغتنامه دهخدازمخری . [ زَ خ َ ری ی ] (ع ص ) باریک و دراز میان کاواک از هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). دراز از گیاه . میان تهی چون نی . (از اقرب الموا
زمخرةلغتنامه دهخدازمخرة. [ زَ خ َ رَ ] (ع مص ) سخت شدن آواز. || در خشم آمدن پلنگ و بانگ برزدن او. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شکوفه آوردن گیاه
زخریطلغتنامه دهخدازخریط. [ زِ ] (ع اِ) گیاهیست . (منتهی الارب )(از محیطالمحیط) (ترجمه ٔ قاموس ). لغتی است در زخرط بهمین معنی . (از اقرب الموارد). رجوع به زخرط شود.
زخریطلغتنامه دهخدازخریط. [ زِ] (ع اِ) آب دهن گوسپند و شتر. (منتهی الارب ) (از ترجمه ٔ قاموس ). همان زخرط است . (از اقرب الموارد). و رجوع به زخرط شود. || آب بینی گوسپند و شتر. (من
زخریهلغتنامه دهخدازخریه . [ زُ ی َ ] (ع اِ) گیاهی کمال یافته و بحد کمال رسیده . (از تاج العروس ) (از صاغانی ) (از البستان ).
زخریلغتنامه دهخدازخری . [ زُ ری ی ] (ع ص ) دراز از هر چیزی .(منتهی الارب ) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد).