زمازیرلغتنامه دهخدازمازیر. [ زَ ] (ع ص ) لحمه ٔ زمازیر؛ گوشت او منقبض و ترنجیده است . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
زرازیرلغتنامه دهخدازرازیر. [ زَ ] (ع اِ) ج ِ زرزور. (از اقرب الموارد) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)(منتهی الارب ): شوکران مردم را هلاک می کند و سار را که بتازی زرازیر گویند زیان ندارد
زماجیرلغتنامه دهخدازماجیر. [ زَ ] (ع اِ) ج ِ زمجر. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). رجوع به زمجر و ماده ٔ قبل شود.
زمزیرانلغتنامه دهخدازمزیران . [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان گورگ سردشت است که در بخش سردشت شهرستان مهاباد واقع است و 218 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
رعی الزرازیرلغتنامه دهخدارعی الزرازیر. [ رَ رَع ْ یُزْ زَ ] (ع اِ مرکب ) فوةالصبغ است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). فوة. (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 173). فوه . فوه الصبغ. روناس . (یادداشت مو
زبل الزرازیرلغتنامه دهخدازبل الزرازیر. [ زِ لُزْ زَ ] (ع اِ مرکب ) بهترین آن بود که از زرزوری گیرند که برنج خورده بود، قوبا و بهق و کلف را سود دهد. (اختیارات بدیعی ). رجوع به قانون ابن
زرازیرلغتنامه دهخدازرازیر. [ زَ ] (ع اِ) ج ِ زرزور. (از اقرب الموارد) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)(منتهی الارب ): شوکران مردم را هلاک می کند و سار را که بتازی زرازیر گویند زیان ندارد
زماجیرلغتنامه دهخدازماجیر. [ زَ ] (ع اِ) ج ِ زمجر. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). رجوع به زمجر و ماده ٔ قبل شود.
زمزیرانلغتنامه دهخدازمزیران . [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان گورگ سردشت است که در بخش سردشت شهرستان مهاباد واقع است و 218 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
رعی الزرازیرلغتنامه دهخدارعی الزرازیر. [ رَ رَع ْ یُزْ زَ ] (ع اِ مرکب ) فوةالصبغ است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). فوة. (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 173). فوه . فوه الصبغ. روناس . (یادداشت مو
زبل الزرازیرلغتنامه دهخدازبل الزرازیر. [ زِ لُزْ زَ ] (ع اِ مرکب ) بهترین آن بود که از زرزوری گیرند که برنج خورده بود، قوبا و بهق و کلف را سود دهد. (اختیارات بدیعی ). رجوع به قانون ابن