زلیخالغتنامه دهخدازلیخا. [ زَ / زُ ل َ ] (اِخ ) صاحبه ٔ یوسف (ع ). (منتهی الارب ). نام عاشقه و منکوحه ٔ مهتر یوسف (ع ). (شرفنامه ٔ منیری ). زن پاتیفار عزیز مصر و صاحبه ٔ یوسف پیغ
زلیخافرهنگ نامها(تلفظ: zolayxā) (عربی) (مؤنث ازلخ) ، به معنی جای لغزیدن پا (به لحاظ داشتن زیبایی زیاد) ؛ (در اعلام) نام پاتیفار عزیز مصر در زمان حضرت یوسف (ع) .
زلخانلغتنامه دهخدازلخان . [ زَ / زَ ل َ ] (ع اِمص ) پیشی در رفتار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
زلخانلغتنامه دهخدازلخان . [ زَ / زَ ل َ ] (ع مص ) پیشی گرفتن در رفتار. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
زلیبالغتنامه دهخدازلیبا. [ زَ ] (اِ) نوعی از شیرینی که به هندی جلیبی گویند. (آنندراج ). زلوبیا. (ناظم الاطباء). زلابیه . بکتاش . زلوبیا. زلیبیا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع ب
اطفیرلغتنامه دهخدااطفیر. [ ] (اِخ ) شوهر زلیخا که وزیر یا عزیز «رییان » از عمالقه ٔ مصر بود. وی در میان مردم به لقب جبار شهرت داشت . او همان کسی است که حضرت یوسف را بسبب زیبایی خ
راعیللغتنامه دهخداراعیل . (اِخ ) نام زلیخای مشهور است . (برهان ) (آنندراج ). صاحب روضة الصفا گوید: بروایت اکثر علماء، زلیخا راعیل نام داشت و پدرش را که از اعیان مصر بود رعائیل می
عزیزلغتنامه دهخداعزیز. [ ع َ] (اِخ ) شوهر زلیخا. (آنندراج ). در قرآن کریم ، به منزله ٔ صفتی است برای شخصی بنام پوتیفار (معرب ، فطیفر) که در دستگاه فرعون معاصر موسی (ع ) بسیار مق