زلفشهواژهنامه آزادزلفشه به زبان مازندرانی یعنی باران نم نم که به صورت ذرات ریز بر روی مو (زلف) می نشیند.
زلفهلغتنامه دهخدازلفه . [ ] (اِخ ) یکی از دو کنیزکی است که لیان خال یعقوب پس از دادن دختر خود لیا، به یعقوب به خانه ٔ یعقوب فرستاد و از این کنیزک دو پسر از دوازده سبط یعقوب که ک
زلفهلغتنامه دهخدازلفه . [ زَ ف َ ] (اِ) کوچه ٔ تنگ و تاریک را گویند. (برهان ) (آنندراج ). کوچه ٔ تنگ و تاریک و جای تنگ و تاریک . (ناظم الاطباء).
زلفةلغتنامه دهخدازلفة. [ زَ ل َ ف َ ] (ع اِ) حوض پرآب . ج ، زَلَف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جای گرد آمدن آب باران پرآب . (منتهی الارب ) (آ
شهپرلغتنامه دهخداشهپر. [ ش َ پ َ ] (اِ مرکب ) مخفف شاه پر. پر اولین بال جانوران پرنده را گویند. (برهان ) (از آنندراج ). قادمه . (دهار). پیش بال : ببریده در آشیان تقدیس وصف تو ز
شهرآشوبلغتنامه دهخداشهرآشوب . [ ش َ ] (نف مرکب ) آشوبنده ٔ شهر. (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). که شهر را به آشوب و فتنه و فساد کشد. || کسی که در حسن و جمال ، فتنه ٔ شهری باشد. کس
عنبرفشانلغتنامه دهخداعنبرفشان . [ عَم ْ ب َ ف َ / ف ِ ] (نف مرکب ) عنبرفشاننده . آنچه عنبر بپاشد و خوشبوی چون عنبر باشد : جعدشان در مجلس او مشکبارزلفشان در پیش اوعنبرفشان . فرخی .از
سارالغتنامه دهخداسارا. (ص ) خالص را گویند. (جهانگیری ) (رشیدی ) (غیاث ) (انجمن آرا) (فرهنگ خطی کتابخانه ٔ لغت نامه ). خالص و صاف . (شعوری ). خالص و ویژه . (آنندراج ). اگرچه این
زلف آبادلغتنامه دهخدازلف آباد. [ زُ ] (اِخ ) دهی از دهستان بهنام وسط است که در بخش ورامین شهرستان تهران واقع است و 136 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).