زلایف الملوکلغتنامه دهخدازلایف الملوک . [ زَ ی ِ فُل ْ م ُ ] (ع اِ مرکب ) نوعی از ابرون است که حی العالم باشد و به فارسی زلف عروسان نامند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به زلف عروسان و تاج
زایل الوتدلغتنامه دهخدازایل الوتد. [ ی ِ لُل ْ وَ ت َ ] (ع اِ مرکب ) زائل الوتد. رجوع به زایل وتد شود.
زایفلغتنامه دهخدازایف . [ ی ِ ] (ع ص ) زائف . درهم پست مردود و مغشوش . (تاج العروس ) (اقرب الموارد). درهم ناسره . (ناظم الاطباء) (دهار). || کاسد مقابل رایج . ج ، زیّف و آنرا زیف
تاج خروسلغتنامه دهخداتاج خروس . [ خ ُ ] (اِ مرکب ) گلی است که برگهای کلفت و قرمز مثل تاج ِ خروس دارد و نام دیگرش بستان افروز و عبهر است . (فرهنگ نظام ). گلی است سرخ رنگ که در دیارما
قدح مریملغتنامه دهخداقدح مریم . [ ق َ دَ ح ِ م َ ی َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گیاهی است دوائی که برگ و بیخ آن سنگ مثانه رابریزاند و بول براند و آن نوعی از حی العالم است و آن را زل
اسماعیللغتنامه دهخدااسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) جرجانی (سید...) بن حسن بن محمدبن محمودبن احمد حسینی مکنی به ابوابراهیم و ابوالفضائل و ملقب به زین الدین (یا شرف الدین ). در نامه ٔ دانشو
زرنبادلغتنامه دهخدازرنباد. [ زُ رُم ْ ] (اِ) داروئی است مانند پای ملخ و به عربی رجل الجراد خوانند و اهل مکه آنرا عرق الکافور و عروق الکافور گویند و آن بیخی است که از آن بوی کافور
بلغتنامه دهخداب . (حرف ) حرف دوم است از الفباء فارسی و نیز حرف دوم از الفبای عربی و همچنین حرف دوم از ابجد و آنرا «با» و «باء» و «بی » خوانند. و آن یکی از حروف محفوره ، شفهیه