زلازللغتنامه دهخدازلازل . [ زَ زِ ] (ع اِ) بلاها. سختی ها. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ج ِ زلزله . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : بلرزند از نهیب او نهنگان بلرزد کوه سنگین از زلازل . منوچهری .از شک
جلاجللغتنامه دهخداجلاجل . [ ج َ ج ِ ] (ع اِ)ج ِ جُلجُل . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). زنگوله های خرد که بر چرم دوزند و در گردن اسب و شتر و گاو اندازند و در بهارعجم آمده که جلاجل چیزی است قرص شکل (مدور) که از روی سازند و مطربان آنرا در دایره های خود تعبیه نمایند و گاه جدا از دایره استعمال
جلاجللغتنامه دهخداجلاجل . [ ج ُ ج ِ ] (ع اِ) غلام و کودک . (از اقرب الموارد). || (ص )سبک روح شادمان در کار. (از اقرب الموارد). رجوع به جُلجُل شود. || روشن آواز: حمار جلاجل ؛ خر روشن آواز. غلام جلاجل ؛ کودک روشن آواز. (از منتهی الارب ).
جلاجلفرهنگ فارسی عمید۱. زنگولههای کوچکی که به سینهبند اسب یا شتر میدوختند.۲. زنگهایی که پیکها به کمر میبستند.۳. حلقههای فلزی دف.
زعازعلغتنامه دهخدازعازع . [ زَ زِ ] (ع اِ) حوادث زمانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). شدائد دهر. از زعزعة است . (از اقرب الموارد). زلازل دهر. شدائددهر. سختی های روزگار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
عواصفلغتنامه دهخداعواصف . [ ع َ ص ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عاصف .(اقرب الموارد) (دهار) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به عاصف شود. بادهای سخت و تند. (غیاث اللغات ) : او چون کوه بر زحمت عواصف و صدمه ٔ زلازل مصابرت میکرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 214</
ذوذوابةلغتنامه دهخداذوذوابة. [ ذُ ب َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب )ذوذنابة. دنباله دار. ذوذنب . گیسوور. ستاره ٔ گیسودار، قدما او را از ثوانی نجوم شمرده و می گفتند بخاری است متصاعد از زمین که چون بکره ٔ نار رسد بسوزد. یک سوی آن غلیظ و دیگر سوی تنک یعنی رقیق بود و سوی رقیق را ذوابه و سوی غلیظ را ذنب می
جمال اصفهانیلغتنامه دهخداجمال اصفهانی . [ ج ِ ل ِاِ ف َ ] (اِخ ) عبدالرزاق از شاعرانی است که از تصوف و حکمت بهره ٔ وافی داشته است . وی والد کمال الدین اسماعیل اصفهانی است . دیوانش قریب به بیست هزار بیت است . این انتخابی است از قصیده ٔ وی در نصیحت و موعظه :الحذار ای غافلان زین وحشت آباد الحذار
بروجلغتنامه دهخدابروج . [ ب ُ ] (ع اِ) ج ِبُرج . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). برجها. || کوشکها و قلعه ها. (از آنندراج ). رجوع به برج شود : أینما تکونوا یدرککم الموت و لو کنتم فی بروج مشیدة. (قرآن 4 /</span