زقولغتنامه دهخدازقو. [ زَق ْوْ ] (ع مص ) بانگ کردن کوف . (تاج المصادر بیهقی ). بانگ کردن بوم نر. (آنندراج ) زُقاء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به زقاء شود.
زغولغتنامه دهخدازغو. [ زَغ ْوْ ] (ع مص ) گریستن کودک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تقسیم کردن به عدالت . (ناظم الاطباء).
ضغولغتنامه دهخداضغو. [ ض َغ ْوْ ] (ع مص ) سست و کوفته گردیدن . || ناراستی کردن و خیانت کردن مُقامر. || نالیدن و بانگ کردن گربه و مانند آن . (منتهی الارب ). بانگ کردن روباه . (ت
زَقُّومٍفرهنگ واژگان قرآننام درختي است در جهنم ميوه هايش همچون سرهاي شياطين است و جهنميان مجبورند که از آن بخورند (زقوم نام درختي است که برگهايي کوچک و تلخ و بدبو دارد و چون برگ آن را ب
زقوعلغتنامه دهخدازقوع . [ زَق ْ قو ] (ع اِ) واحد زقاقیع است یا نیامده . (منتهی الارب ). رجوع به زقاقیع شود.
زقوقالغتنامه دهخدازقوقا. [ زَ ق َ ] (اِخ ) ناحیه ای میان فارس و کرمان . (از معجم البلدان ). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
زقوقیلغتنامه دهخدازقوقی . [ زَ ق َ قا ] (اِخ ) موضعی است میان فارس و کرمان . (منتهی الارب ) رجوع به ماده ٔ قبل شود.
زَقُّومٍفرهنگ واژگان قرآننام درختي است در جهنم ميوه هايش همچون سرهاي شياطين است و جهنميان مجبورند که از آن بخورند (زقوم نام درختي است که برگهايي کوچک و تلخ و بدبو دارد و چون برگ آن را ب
زقوعلغتنامه دهخدازقوع . [ زَق ْ قو ] (ع اِ) واحد زقاقیع است یا نیامده . (منتهی الارب ). رجوع به زقاقیع شود.
زقوقالغتنامه دهخدازقوقا. [ زَ ق َ ] (اِخ ) ناحیه ای میان فارس و کرمان . (از معجم البلدان ). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
زقوقیلغتنامه دهخدازقوقی . [ زَ ق َ قا ] (اِخ ) موضعی است میان فارس و کرمان . (منتهی الارب ) رجوع به ماده ٔ قبل شود.
زقوملغتنامه دهخدازقوم . [ زَق ْ قو ] (ع اِ) مسکه یا خرما به لغت افریقیة و هر طعامی که در وی مسکه و خرما باشد. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نام طعامی است ع