زقیةلغتنامه دهخدازقیة. [ زَق ْ قی ی َ / زُق ْ قی ی َ ] (ع اِ) (از: «زق ق ») موی بریده منسوب است به سوی زِق ّ که پوست بریده موی باشد. یقال : حلق رأسه زقیة؛ ای کأنه جُلد مزقق .
زقیةلغتنامه دهخدازقیة. [ زَق ْ ی َ ] (ع اِ) (از: «زق ی ») بانگ و فریاد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
زقیةلغتنامه دهخدازقیة. [ زُق ْ ی َ ] (ع اِ) (از: «زق ی ») توده ٔ دراهم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). توده ٔ دراهم و جز آن . (از اقرب الموارد).
creditدیکشنری انگلیسی به فارسیاعتبار، نسیه، ستون بستانکار، خوشنامی، فام، اب رو، اعتقاد کردن، نسبت دادن، در ستون بستانکار وارد کردن
زقیةلغتنامه دهخدازقیة. [ زَق ْ قی ی َ / زُق ْ قی ی َ ] (ع اِ) (از: «زق ق ») موی بریده منسوب است به سوی زِق ّ که پوست بریده موی باشد. یقال : حلق رأسه زقیة؛ ای کأنه جُلد مزقق .
زقیةلغتنامه دهخدازقیة. [ زَق ْ ی َ ] (ع اِ) (از: «زق ی ») بانگ و فریاد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
زقیةلغتنامه دهخدازقیة. [ زُق ْ ی َ ] (ع اِ) (از: «زق ی ») توده ٔ دراهم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). توده ٔ دراهم و جز آن . (از اقرب الموارد).
مویلغتنامه دهخداموی . (اِ) مو. رشته های باریک و نازک که بر روی پوست بدن برخی از جانداران پستاندار و از جمله انسان به وضع و کیفیت مختلف می روید و در عمق پوست ریشه و پیاز دارد. م