زفیرلغتنامه دهخدازفیر. [ زَ ] (ع مص ) زفیر. دراز کشیدن دم را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). داخل کردن نفس است و شهیق خارج کردن آن . (از اقرب الموارد). رجوع به زفر شود. || فرورفت
زفیرلغتنامه دهخدازفیر.[ زِ ] (اِخ ) در میتولژی یونان نام باد مغرب است که بعداً معادل باد ملایم و مطبوع بکار رفته است . (از لاروس ). در اساطیر یونان مظهر باد مغرب و پدر کسانتوس و
ضفیرلغتنامه دهخداضفیر. [ ض َ ] (ع اِ) هر دسته موی بافته جداگانه . || ضفیر البحر؛ کرانه ٔ دریا. (منتهی الارب ). ضفة البحر.
ظفیرلغتنامه دهخداظفیر. [ ظَ ] (ع ص ) مردی که به هرچه اراده کند دریابد. || نامی از نامهای مردان عَرَب .
زفیرفلغتنامه دهخدازفیرف . [ زَ رَ ] (اِ) به زبان اندلس عناب را گویند و آن میوه ای باشد شبیه به سنجد و بیشتر در دواها بکار برند. (برهان ) (آنندراج ). اسم مغربی عناب است . (تحفه ٔ
زفیرنلغتنامه دهخدازفیرن . [ زِ رَ ] (اِخ ) پاپ مسیحیان از سال 199 - 217 م .و عید شانزدهم ژوئیه مربوط به او است . (از لاروس ).
زفیرفلغتنامه دهخدازفیرف . [ زَ رَ ] (اِ) به زبان اندلس عناب را گویند و آن میوه ای باشد شبیه به سنجد و بیشتر در دواها بکار برند. (برهان ) (آنندراج ). اسم مغربی عناب است . (تحفه ٔ
زفیرنلغتنامه دهخدازفیرن . [ زِ رَ ] (اِخ ) پاپ مسیحیان از سال 199 - 217 م .و عید شانزدهم ژوئیه مربوط به او است . (از لاروس ).
نبیصلغتنامه دهخدانبیص . [ ن َ ] (ع اِ) زفیر که کودکان به لب برآرند چون خواهند که مرغان با هم جفت گیرند. (آنندراج ) (منتهی الارب ). || (مص ) به لب بانگ برآوردن کودک تا مرغان جفت