زفونلغتنامه دهخدازفون . [ زَ ] (ع ص ) شترماده ٔ بسیار راننده و دفعکننده یا شترماده ٔ لنگان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
جفونلغتنامه دهخداجفون . [ ج ُ ] (ع اِ) ج ِ جَفن . پلکهای چشم : خاک راهی که بر او میگذری ساکن باش که عیون است و جفون است و خدود است و قدود. سعدی .رجوع به جَفن شود.
يَزِفُّونَفرهنگ واژگان قرآنبه سرعت راه می روند - شتابان راه می روند (از کلمه زف و نيز زفيف به معناي راه رفتن به سرعت است)
زفونیالغتنامه دهخدازفونیا. [ زَ ] (اِ) نام درختی است خاردار وآن نوعی از زقوم است . (برهان ) (آنندراج ). درخت زقوم و اکثر به قاف گفته اند. (فرهنگ رشیدی ) : دایه بود نگهبان جایی که شیرخواره آب شکر شمارد شیر زفونیا را.خسرو (از فرهنگ رشیدی ).</p
زفونیالغتنامه دهخدازفونیا. [ زَ ] (اِ) نام درختی است خاردار وآن نوعی از زقوم است . (برهان ) (آنندراج ). درخت زقوم و اکثر به قاف گفته اند. (فرهنگ رشیدی ) : دایه بود نگهبان جایی که شیرخواره آب شکر شمارد شیر زفونیا را.خسرو (از فرهنگ رشیدی ).</p
زیزفونلغتنامه دهخدازیزفون . [ زَ زَ ] (ع ص ) (از «زف ن ») شتر ماده ٔ شتاب رو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
زیزفونلغتنامه دهخدازیزفون . [ زَ زَ / زی زُ ] (معرب ، اِ) معرب یونانی «زیزوفوس » . (از دزی ج 1 ص 619) (از فرهنگ فارسی معین ). در دمشق به نوعی غبیرا اطلاق شود که میوه نمیدهد. (از دزی ایضاً). نوع
زیزفونفرهنگ فارسی عمیددرختی زینتی، با برگهای منفرد و دندانهدار و نوکتیز و گلهای سفید خوشبو که مصرف دارویی دارد.
زیزفونفرهنگ فارسی معین(زُ) [ معر. ] (اِ.) گیاهی است از تیرة پنیرکیان ، برگ هایش منفرد کامل و دندانه دار و به شکل قلب در قاعده قرار دارند ولی برگ های انتهای ساقه نوک تیزند و گل هایش به رنگ سفید است . ضح . همین کلمه است که به صورت «زیرفون » تحریف شده .