زفولغتنامه دهخدازفو. [ زُ ] (اِ) زبان را گویند و به عربی لسان خوانند. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از جهانگیری ) : سه دیگر زدم بر میان زفوش برآمد سبک جوش خون از گلوش . فردوسی (ا
ضفولغتنامه دهخداضفو. [ ض َف ْوْ ] (ع مص ) تمام و کامل گردیدن . || زیاده شدن مال . (منتهی الارب ). بسیار شدن مال و جز آن . (تاج المصادر). || روان گردیدن حوض . (منتهی الارب ).
زفوفلغتنامه دهخدازفوف . [ زَ ] (ع اِ) شترمرغ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زفوفلغتنامه دهخدازفوف . [ زُ ] (ع مص ) شتافتن شترمرغ و جز آن . تیز رفتن یا دویدن یا شروع کردن در دویدن . || نیک وزیدن باد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به ز
زفونلغتنامه دهخدازفون . [ زَ ] (ع ص ) شترماده ٔ بسیار راننده و دفعکننده یا شترماده ٔ لنگان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زفونیالغتنامه دهخدازفونیا. [ زَ ] (اِ) نام درختی است خاردار وآن نوعی از زقوم است . (برهان ) (آنندراج ). درخت زقوم و اکثر به قاف گفته اند. (فرهنگ رشیدی ) : دایه بود نگهبان جایی که
زفوفلغتنامه دهخدازفوف . [ زَ ] (ع اِ) شترمرغ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زفوفلغتنامه دهخدازفوف . [ زُ ] (ع مص ) شتافتن شترمرغ و جز آن . تیز رفتن یا دویدن یا شروع کردن در دویدن . || نیک وزیدن باد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به ز
زفونلغتنامه دهخدازفون . [ زَ ] (ع ص ) شترماده ٔ بسیار راننده و دفعکننده یا شترماده ٔ لنگان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زفونیالغتنامه دهخدازفونیا. [ زَ ] (اِ) نام درختی است خاردار وآن نوعی از زقوم است . (برهان ) (آنندراج ). درخت زقوم و اکثر به قاف گفته اند. (فرهنگ رشیدی ) : دایه بود نگهبان جایی که
زفرلغتنامه دهخدازفر. [ زَ ف َ / زَ ] (اِ)دهان را گویند که به عربی فم خوانند. (برهان ). دهان ... و آن را زفو نیز گفته اند... (انجمن آرا) (آنندراج ). دهان . (جهانگیری ). دهان . ف