زغنلغتنامه دهخدازغن . [ زَ غ َ ] (اِ) پند. خاد. غلیواج . زاغ گوشت ربای . مرغ گوشت ربای . (از لغت فرس چ اقبال ص 361). گوشت ربا و غلیواج باشد... (از برهان ). بمعنی غلیواج است ...
ذقنلغتنامه دهخداذقن . [ ذَ ] (ع مص ) زدن بر گردن کسی . یا زدن بر زنخ کسی . بر زنخدان زدن . (تاج المصادر بیهقی ). || ذقن علی یده و ذقن علی عصاه ؛ نهاد زنخ خویش را بر دست خود.نها
ذقنلغتنامه دهخداذقن . [ ذَ ق َ ] (ع اِ) (ظاهراً معرب زنخ ) زنخ . (دهار) (مهذب الاسماء). چانه . زنخدان : گفتم گل است یا سمن است آن رخ و ذقن گفتا یکی شکفته گل است و یکی سمن . فرخ
زغن آبادلغتنامه دهخدازغن آباد. [ زَ غ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان اوزوم دل است که در بخش ورزقان شهرستان اهر و یازده هزارگزی جنوب ورزقان واقع است و 455 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی
زغنگیدنلغتنامه دهخدازغنگیدن . [ زَ غ َ دَ ] (مص ) فواق زدن . زروغ کردن . || آه کشیدن . ناله و زاری کردن . (ناظم الاطباء). آه کردن . (آنندراج ).
زغن آبادلغتنامه دهخدازغن آباد. [ زَ غ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان اوزوم دل است که در بخش ورزقان شهرستان اهر و یازده هزارگزی جنوب ورزقان واقع است و 455 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی
زغنگیدنلغتنامه دهخدازغنگیدن . [ زَ غ َ دَ ] (مص ) فواق زدن . زروغ کردن . || آه کشیدن . ناله و زاری کردن . (ناظم الاطباء). آه کردن . (آنندراج ).
زغنارلغتنامه دهخدازغنار. [ زُ ] (اِ) روناس را گویند و آن گیاهی باشد که چیزها را بدان رنگ کنند. (برهان ) (آنندراج ). روناس . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). رجوع به روناس شود.
زغنبوتلغتنامه دهخدازغنبوت . [ زَ ن َ ] (اِ) نفرین گونه ای است مانند زهرمار، کوفت و غیره که در جواب کسی که کسی را خواند گویند: علی ! زغنبوت . و نیز در جواب آنکه گوید: چه خورم ؟ یا