زرزمیلغتنامه دهخدازرزمی . [ زَ زَ ] (ص نسبی ) منسوب است به زرزم .... (سمعانی ). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
زرزملغتنامه دهخدازرزم . [ زَ زَ ] (اِخ ) از قرای معروف بلخ است در شش فرسخی شهر و فعلاً مخروبه است . (از الانساب سمعانی ).
ززملغتنامه دهخداززم . [ زَ زُ ] (اِخ )دهی از دهستان بروبرود است که در بخش الیگودرز شهرستان بروجرد و هشت هزارگزی خاور الیگودرز واقع است و 710 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ا
cycleدیکشنری انگلیسی به فارسیچرخه، سیکل، دوره، دور، چرخ، دوره گردش، یک سری داستان درباره یک موضوع، چرخه زدن، سوار دوچرخه شدن
زغزغةلغتنامه دهخدازغزغة. [ زَ زَ غ َ ] (ع مص ) سستی سخن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): زغزغ کلامه ُ؛ قاله ٔ ضعیفاً و لم یخلص معناه .یقال : لاتزغزغ الکلام و بین الحق
زرزمیلغتنامه دهخدازرزمی . [ زَ زَ ] (ص نسبی ) منسوب است به زرزم .... (سمعانی ). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
زرزملغتنامه دهخدازرزم . [ زَ زَ ] (اِخ ) از قرای معروف بلخ است در شش فرسخی شهر و فعلاً مخروبه است . (از الانساب سمعانی ).
ززملغتنامه دهخداززم . [ زَ زُ ] (اِخ )دهی از دهستان بروبرود است که در بخش الیگودرز شهرستان بروجرد و هشت هزارگزی خاور الیگودرز واقع است و 710 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ا
زغزغلغتنامه دهخدازغزغ . [ زَ زَ ] (ع ص ) مردم سبک و چست . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تهمت کرده در حسب و نسب . (از اقرب الموارد).