زغبهواژهنامه آزادزغبه (با فتح ز و سکون غ)، انقروی و نیکلسون آن را آسان، و بعضی شارحان، مفت و رایگان معنی کرده اند. زغب در لغت، به معنی موهاست که در گوش روییده، و زغبه جانورکی ا
زغبةلغتنامه دهخدازغبة. [ زُ ب َ ] (ع اِ) جانوری است مانند موش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زببةلغتنامه دهخدازببة. [ زَ ب َ ب َ ] (ع اِ) ج ِ زُب ّ. (منتهی الارب ) (قاموس ) (ناظم الاطباء). ازب و ازباب و زببه ج ِ زب است و اخیر از نوادر است . (تاج العروس ). زببه محرکه ج ِ
زبهمةلغتنامه دهخدازبهمة. [ زَ هََ م َ ] (ع اِمص ) عجلة، گویند: مرّ بزبهمة؛ یعنی با شتاب گذر کرد. (اقرب الموارد) (از قطر المحیط). عجله . (متن اللغة) (قاموس ). نوعی از شتاب رفتن .
زبهر کردنلغتنامه دهخدازبهر کردن . [ زِ هََ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زِبْهَر، عاق باشد و زبهر کردن بمعنی عاق ساختن فرزند و بیزاری ازاو بود. (جهانگیری ، ذیل زِبَهر). بیزار شدن پدر و مادر با
زغبةلغتنامه دهخدازغبة. [ زُ ب َ ] (ع اِ) جانوری است مانند موش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ثابتلغتنامه دهخداثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن وقش بن زغبةبن زعور ابن عبدالأشهل الانصاری الأشهلی . صحابی انصاری است و در جنگ احد شهادت یافت .
یوسفلغتنامه دهخدایوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن یعقوب کنانی ، ملقب به حنونة. از عیسی بن حماد زغبة روایت کرده است . (از تاج العروس ).