زغاریتلغتنامه دهخدازغاریت . [ زَ ] (ع اِ) فریادی که زنان تازی در وقت خوشحالی و شعف مینمایند. هلهله . (ناظم الاطباء).
زغاریدنلغتنامه دهخدازغاریدن .[ زَ دَ ] (مص ) بانگ برزدن و فریاد کردن . (ناظم الاطباء). به آواز بلند ناله و فریاد کردن . (آنندراج ).
زغاریدنلغتنامه دهخدازغاریدن .[ زَ دَ ] (مص ) بانگ برزدن و فریاد کردن . (ناظم الاطباء). به آواز بلند ناله و فریاد کردن . (آنندراج ).
حسنلغتنامه دهخداحسن . [ ح َ س َ ] (اِخ )ابن علی بن حمدبن حمید غزی زغاری . متولد 706 هَ . ق .او راست : دیوان شعر و «قریض القرین » و در آن به جنگ «نوابغ و روائع» تألیف ابن شهید
اضطرارلغتنامه دهخدااضطرار. [ اِ طِ ] (ع مص ) بیچاره و حاجتمند کردن کسی را،یقال : اضطره الیه فاضطر الیه (مجهولاً). (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اضطرار کسی را به کسی ؛ نیازمند کرد
لابهلغتنامه دهخدالابه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ) سخنی نیازمندانه . اظهار اخلاص با نیاز تمام . نیاز. فروتنی . تضرع . عجز. چاد. زاری . خواهش . (برهان ) (صحاح الفرس ). التماس : تو او را